نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

بله اینطوریاس...

کلا زیاد با کسی حرف نمی زنم

یعنی ... چطوری بگم   اصلا بذارید اول این خصوصیتمو بهتونم

بگم:

ببینید من اگه به مدت زیادی بدون اینکه حرف بزنم و به یه حالت

بشینم و هیچ کس هم منو به حرکت وا نداره خود به خود میرم

رو استن بای

بعد من زیاد این حالت برام پیش میاد چونکه معمولا وقتی میرم

یه جایی انگار یه نفر دستشو گذاشته جلو ی دهنممتفکر حتی دیگه

 آب دهنمم قورت نمیدم

آمااااااا....

اگه برم یه جایی که یه کسی باشه که حرفمو  بفهمه اونقد

 حرف میزنم که کف میکنمابله

از این حرفا ی خاله زنکی هم که نهوقت تمام

حرف جدی مدی..بلهیول

در ضمن یه چیزیم بگم من اصلا نمیتونم با همسن و سال خودم

 حرف بزنم

آخه احساس میکنم نمیفهمه چی میگم اگرم بخوام باهش حرف

 بزنم از همین حرفای معمولی

با پسر جماعتم حرفام اصلا به نتیجه نمیرسهکلافه

البته من با هیچ پسری حرف نمیزنم حتی اگر فامیل باشه به غیر

 پسر عمو ی دیلاقم

 

که هدفم از حرف زدن باهاش(ضایع کردنشه)چشمک

این همه حرف زدم که بگم

 

متنفرم از کسایی که به ظاهر خوش صحبتن ولی از همین

 حرفای معمولی در مورد لباس و ارایشگاه این حرفا میزنن

یه نکته ی دیگه: تا حالا خیلی در باره ی کتا ب با خیلیا حرف

زدم...هر گونه مشاوره  در باره  ی کتاب پذیرفته میشودنیشخند

چی فکر میکردم....چی بودم..هه هه

دیروز یه مسافت از سر کوچه تا در خونه رو دویدم

وقتی رسیدم، همه جام درد میکرد

هم سمت چپ دلم ، هم زانو ی راستم تبانی کرده بودن با هم فکر کنممتفکر

ضربان قلبم هم که  ... تا تو دهنم حس میکردم زبونم مرتعش شده بود حتی(چاخانو حال کردیابله)

خب این آخریه بهمنظور نشان دادن عمق فاجعه بود..نیشخند

خب این شد که فهمیدم اونقدر ها هم که فکر میکردم اَ بَر قهرمان نیستم..بله

البته لازم به ذکره که ما ته کوچه ایم و مسافت سر کوچه تا در خونمون خیلی زیاده

ولی به هر حال من فکر میکردم قدرتم بیشتر از این حرفا باشه..

اصلا گذشته ازینا وقتی اومدم  خونه به این فکر کردم که واااای من چقد بود ندویده بودممتفکر

پس قرار شد دویدن رو هم جز برنامه ی روزانم بزام خوبه؟

اگر این پستم بی مزه بود ببخشیدخجالت

ولی الان یه جک بامزه میگم که جبران بشه:

سه سال بعد از فا رغ التحصیل شدنم رفتم مدرسمون

مدیر میگه: اومدی به ما سر بزنی؟

پَ نَ پَ مدادم جا مونده اومدم بردارم...ها هاخنده

پ.ن:نمی دونم متوجه شدین یا نه ولی یه هفته نشدو من بر گشتممژه

نیمه ی شعبان

سلام بچه ها

تولد امام زمان رو به همهتون تبریک یگم

ببینم عیدی گرفتین یا نه؟چشمک

منظورم عیدی آقاستفرشته

به هر حال عیدتون مبارکماچ

با عرض معذرت

اومدم خبر بدم و برم

بچه ها:

من تا یه هفته نیستم

اینجا رو هم میسپارم به شماماچ

تابستون

سلام بچه ها

حالتون خوبه

چه خبرا

بچه ها

 

باورتون میشه تابستون شده

وااااااااااااااااااااااای منکه خیلی خوشحالم

امیدوارم شما هم خوش باشید

فعلا بایبای بای

تراوش ها ی دیشب ذهن من...

چقده حال میده دهنت با غذایی که عاشقشی بسوزه....

مثل عشق، که اگه بهت بد کنه بازم ....

برات دلچسبه...... قلب

 

پ.ن:من اهل این حرفا نیستم

ول خب،این جمله نا خود آگاه توی ذهنم اومد....

اون واقعا کیه

یه خانمی هست هر وقت میرم بیرون

هرجایی که باشم از پیشم رد میشه

نه که مزاحمم بشه ها ......نه

اتفاقا خیلی هم سر به زیره

هر وقت هم میبینمش با لبخنده...

یه کیف کوچیک با دسته ی بلند هم داره...

خیلی با حجاب....

نمی دونم کیه ولی دوست دارم باهاش دوست باشم

احساس میکنم یه فرشتست

چون خیلی روحانیه....

من دوستش دارم...

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

 

بعدا نوشت:عکس پروفایل من نیستم  سوء تفاهم نشهمژه

خبر

سلام بچه ها اومدم یه خبر بدم و زود برموقت تمام

من یه فتو بلاگ ساختم میتونید برد تو پروفایلم و ببینیدش

البته فعلا پست خاصی توش نذاشتملبخند

خبر های سمانه ای

خبر خبر

چند روزیه که متوجه شدم بله انگار دارم بزرگ میشم

به این دلایل:

1-رشد یک ردیف موی کوچول موچول روی سر

2-رشد یک سری موهای خیلی بامزه بالای ابرو

دیدید گفتم.........

پ.ن: چند وقته از رنگ آبی خوشم میاد مخصوصا این

شب آرزو ها..

فکر می کنم ماه پیش بود...یه شبی بود پر از ستاره خیال باطل......که یکیشون هی بهم چشمک میزد...شب لیله الرغائب....شب آرزو ها

اونشب تا دستم جون داشت آرزو هامو روی کاغذ نوشتم. اونقد نوشتم و نوشتم که دیگه دستم سّر شد....بقیه ی ارزوهامم زبونی به خدا گفتم......

اونشب اصلا فکر نمیکردم کارم جدیه...آخه اولین باری بود که فهمیدم یه همچین شبی وجود داره.. ولی کم کم که گذشت دیدم آرزوهام یکی یکی دارن بر اورده میشن

خدا جون شکرت میدونستم دوستم داری میدونستم برات مهمم

حالا که اینطور شد منم از این به بعد خیلی بیشتر دوستت دارمقلب

 

پ.ن:چشمشما هم حسودی نکنید..شما رو هم خیلی دوست دارم