چی فکر میکردم....چی بودم..هه هه
- پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۴۲ ق.ظ
- ۶ نظر
دیروز یه مسافت از سر کوچه تا در خونه رو دویدم
وقتی رسیدم، همه جام درد میکرد
هم سمت چپ دلم ، هم زانو ی راستم تبانی کرده بودن با هم فکر کنم
ضربان قلبم هم که ... تا تو دهنم حس میکردم زبونم مرتعش شده بود حتی(چاخانو حال کردی)
خب این آخریه بهمنظور نشان دادن عمق فاجعه بود..
خب این شد که فهمیدم اونقدر ها هم که فکر میکردم اَ بَر قهرمان نیستم..بله
البته لازم به ذکره که ما ته کوچه ایم و مسافت سر کوچه تا در خونمون خیلی زیاده
ولی به هر حال من فکر میکردم قدرتم بیشتر از این حرفا باشه..
اصلا گذشته ازینا وقتی اومدم خونه به این فکر کردم که واااای من چقد بود ندویده بودم
پس قرار شد دویدن رو هم جز برنامه ی روزانم بزام خوبه؟
اگر این پستم بی مزه بود ببخشید
ولی الان یه جک بامزه میگم که جبران بشه:
سه سال بعد از فا رغ التحصیل شدنم رفتم مدرسمون
مدیر میگه: اومدی به ما سر بزنی؟
پَ نَ پَ مدادم جا مونده اومدم بردارم...ها ها
پ.ن:نمی دونم متوجه شدین یا نه ولی یه هفته نشدو من بر گشتم
- ۹۱/۰۴/۱۵