شب آرزو ها..
- پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ
- ۳ نظر
فکر می کنم ماه پیش بود...یه شبی بود پر از ستاره ......که یکیشون هی بهم چشمک میزد...شب لیله الرغائب....شب آرزو ها
اونشب تا دستم جون داشت آرزو هامو روی کاغذ نوشتم. اونقد نوشتم و نوشتم که دیگه دستم سّر شد....بقیه ی ارزوهامم زبونی به خدا گفتم......
اونشب اصلا فکر نمیکردم کارم جدیه...آخه اولین باری بود که فهمیدم یه همچین شبی وجود داره.. ولی کم کم که گذشت دیدم آرزوهام یکی یکی دارن بر اورده میشن
خدا جون شکرت میدونستم دوستم داری میدونستم برات مهمم
حالا که اینطور شد منم از این به بعد خیلی بیشتر دوستت دارم
پ.ن:شما هم حسودی نکنید..شما رو هم خیلی دوست دارم
- ۹۱/۰۳/۲۵