9/امشب،شب سختی است...و تمام شب های ازین به بعدِ بدون او
- پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ
- ۳ نظر
خدایا
ساعت 11:15؟؟
آوار یک ساختمان 15 طبقه در تهران؟
خدایا، ساعت 11:15؟
دقیقا و دقیقا همان ساعت و دقیقه ای که با لباسهای سفید در حال انجام حرکات ورزشی ام بودم و تلاش میکردم به شاد ترین وجه ممکن بالا و پایین بپرم تا اندروفین بیشتری توی خونم آزاد شود....
دقیقا همان وقتی که بزرگترین نگرانی ام جراحی دندان سه چار روز دیگرم بوده..
یک سری پدر و پسر و همسر و برادر و نامزد و......
زیر آواری از آتش و آهن ماندند....
چقدر من ساده بودم..چقدر ناشکر...
و امشب به آن پدرها و مادرهایشان...همسرهایشان..نامزدهایشان...خواهران و برادرانشان چه خواهد گذشت؟
بخوانید:نیکولا
- ۹۵/۱۰/۳۰