نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بووودن یا نبووودن...عاااری

دیروز به همراه خانواده رفتیم دیدن تئاتر

واااااااااااااااااااااااااای عجب تئاتری بوووودد.با اینکه گروه تئاتر همه جوون و تازه کار بودن و حتی اسم گروهشونم آماتور بود. ولی کارو عالی اجرا کردن.محشر بووود و فوق العاده.

نماشنامه معروف هملت نوشته ویلیام شکسپیر رو از روی بازنویسی کار کرده بودن و واقعا موفق بودن.

از پارسال داشتن تمرین میکردن..یکی از دوستام بنفشه جون.. بهم خبر کا رو میداد و واقعا انتظارم ارزششو داشت

بچه ها خیلی زحمت کشیده بودن و همش داشتن عرق میریختن..واقعا خلیی بیشتر از پول بلیت می ارزید ...

سالن نماش یه سالن ورزشی بود که نصف بیشترشو سِن ساخته بودن و بقیش ردیف صندلی ها.

زیر سن در واقع پشت صحنشون بود.توی.زمین زیر پاشون ..(همون سن رو میگم) یه عالمه دریچه ساخته بودن و جاهای مختلف سرشونو از توی دریچه ها می اوردن بیرون...یا خودشونو مینداختن توی دریچه ها و میرفتن پایین

جالب ترین صحنه اول نمایش بود که هملت دراز کشیده بود و دورش کلی سلفون پیچیده بودن و اون به خودش کش و قوس میداد تا از اونا رها بشه..مث کرمی که از پیلش در بیاد

ممنونم از همشون و دوسشوووون دارمممم

قلبقلب

پنجره

دلم

پنجره ای میخواهد...که آفتاب گرم از میانه ی آن دست نوازش خود را بر صورتهایمان بنشاند

و باد

با نوای نوحه گر خود...گوش جانمان را بنوازد

و هر شب از میانه ی آن پنجره ، ستاره ام را ببوسم و به آسمان شب بخیر بگویم...

دلم برایمان،پنجره ای میخواهد...

...بعد از یک سال

یه سلام پر از بوی خرداد

یه ســـــــــــــــــــــــــلام پر عطر سلامتی واسه همهقلبقلب

آره این منم سمانه....همون سمانه پر انرژی سابق ......یک سال تمام اینجا نبودم به دلایلی که حل شد خدارو شکرفرشته

و الان من یه جونیور(jenior گرافیکی هستم......سه تا سال تحصیلی رو گذروندم تو وطن جدیدم

سه سال بزرگتر...نمیدونم عاقل تر ...پخته تر ...با تجربه های خیییلی زیادی که خییلیا برام رقم زدن///  از طرفی دیگه نمیخوام ببیینمشون و از طرفی ممنونم از همشون.ابرو..خب بهر حال اونا باعث این تجربه ها شدن دیه...به قول معروف: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهدیول

خیلی بحران داشتم و خیلی قوی بودم و ممنونم از خودم و خدا جونمقلبقلب

تو این سه سال چند تایی از دوستام بی وفایی شونو ثابت کردن بهمگریه

و بعضیا هم بیش تر از انتظاری که داشتم..ازشون دوستم داشتن.عینک...

خدارو شکر میکنم که توی هر شرایطی چه سخت چه بحرانی چه راحتی

تونستم بگم خدایا شکــــــــــــــــــــرت