نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

وبلاگ جدید

سلام به همه ی کسایی که وبلاگمو میخونن ولی نظر نمیدن(ناراحت) حالتون چطوره؟

دیروز با خودم گفتم حالا که وبلاگم افتاده رو غلطک و حسابی هم تو وبلاگ نویسی حرفه ای شدماز خود راضیچرا یه وبلاگ دیگه نسازم؟هم واسه تنوع خوبه هم دوستای بیشتری پیدا میکنم مگه نه؟

پس رفتم تو پرشین بلاگ و یه وبلاگ دیگه ساختم ولی بعد دیدم خیلی بی مزست که توی یه سرویس وبلاگ دهی(من درآوردی) دو تا وبلاگ داشته باشم(البته از نظر من،سو تفاهم نشهگاوچران)

پس از تفکر و تامل بسیار طولانی و اندیشیدن دقیق به اینکه کجا وبلاگی جدید را بنا سازمیول به این فکر افتادم که در سرویس وبلاگ دهی بلاگفا وبلاگ درست کنم و همین کار را هم کردم. وبلاگی درست کردم واسش قالب انتخاب کردم،حتی یک پست هم توش گذاشتم ولی بعد که بهش یه نگاهی انداختم احساس غربت کردم احساس کردم اینجا هیچ دوستی ندارم وتنهام پس به این ترتیب وبلاگ را از دم  حذف کردم و دوباره برگشتم به وبلاگ صمیمی و خوگشل و پر دوست خودم

دوستای خوبم:بغل

روز مره 1

امروز

یکشنبه-صبح

بی مقدمه:امروز صبح از سرویس مدرسه جا موندمقهربه همین دلیل مجبور شدم با بابام بیام مدرسه. وقتی رسیدم به مدرسه ساعت7:4 بود در صورتی که من هر روز ساعت7:20 می رسیدم مدرسه پس الان مسلمه که مدرسه باید خیلی خلوت باشه.فقط بچه های خوابگاهی بودن که داشتن می رفتن صبحونه بخورن(به پ.ن1 مراجعه کنید)توی مدرسه تنهایی گشت میزدم تا اینکه بالاخره سرویسمون به مدرسه اومد و زنگ صف هم خورد و دوباره شروع شد غرغر های ناظم محترمعصبانی

از اول صبح که می ریم سر صف تا وقتی که میخوایم بعد از صف بریم کلاس اخماش تو همه و هی هوار میکشه اول صبحی اعصاب همه ی بچه هارو خورد میکنهکلافه(ولی من میرم ته صف که صداش کمتر باشهابله)

امروز مدرسه خیلی خوب بود ولی خیلی چشمم می افتاد تو چشم اونی که ازش خوشم نمیاد  سرویس هم که واسه  برگشتن غلغله تر از صبح میشه و کلا هزار تا سختی هست ولی چیکار میشه کرد زندگیه دیگهچشمک

پ.ن1:مدرسه ی ما شبانه روزیه و بعضیا خوابگاهیندگاوچران

 پ.ن2:امروز چند تا غرغر دبش انداختم توی صندوق نظرات علیه ناظمشیطان

خبر...خبر..

سلام  دوستای خوبم شما میدونستید که من داستان داستان می نویسم وداستانام در حد پیشرفته هستندیول ؟ اسم داستانهایی  که دیگه کامل شدند  عبارت است   از:متهم،گلستان تنها،لیلا،وچوب لباسی خالی.البته چند تای دیگر داستان ناتمام دارم  راستی یه وقت فکرنکنید من از این رمان های عشقی مسخره می نویسم ها تعجبداستان های من مناسب برای سنین نوجونونه هستش شاید بعدا یکی از بهتریناشونو تو وبم درج کنممتفکر

فعلا بای بای

ساعت:10:15عکس نوشت:خوشگله نه؟

معرفی

بچه ها این عکس خواننده ی مورد علاقهی منه که خیلی صداشو دوست دارم  خواننده ی مورد علاقه ی من هست:

شب بخیر

دیشب با یه زور و زحمتی از مامانم اجازه گرفتم که بیام تو نت آخه خیلی دیر وقت بود به وبلاگ یکی دوتا از دوستام سر زدم و یه خورده اینور اونور رفتم تا اینکه به خودم گفتم:حیفه اینهمه اومدم تا اینجا یه چیزی ننویسم تو وبم و الان دارم این رو می نویسم اگه خیلی بی مزست ببخشید چون نمی دونستم چی بنویسم راستی امروز بعد از ظهر با عمو م اینا رفتیم بیرون دختر عموم که اردیبهشت به دنیا اومده بود حالا خیلی ناز شده بود شده بود عین این:

کنفرانس های من

سلام امروز قرار بود سر کلاس ریاضی که زنگ سوم داشتیم یه درسی رو کنفرانس  بدم.از قضا زنگ اول هم قسمت ما شد که کنفرانس بدهیم من هم که بدون آمادگیاسترسبه هر حال با هر زحمتی بود خودمو از روی صندلی که انگاری بهش چسبیده بودم جدا کردم و آروم وآروم رفتم به سمت تخته ی کلاس که آنجا بایستم و کنفرانسم را بدهم خیر سرم(یکی نیست به این معلم بگه آخه....عصبانی)

بالاخره کنفراس رو شروع کردم تا کلمه ی اولو گفتم یهو قلبم چنان شروع کر د به زدن که نمیتونستم حرفمو ادامه بدم ولی همینجورررر به خودم فشار اوردم که بتونم صحبت کنم.

خدارو شکر تونستم ولی وقتی حرف میزدم صدام میلرزید تازه قیافمو بگو من که خودمو ندیدم ولی حس میکردم قرمز شده ام و در حال انفجارم...آخه میدونید به خاطر اینکه دو نفر از بچه ها هی در گوش هم پچ پچ میکردن و میخندیدن خوب منم فکر کردم خیلی ضایعم دیگهناراحتبا هر بد بختی ای بود زنگ اول تمام شد هوففففففففاوه

--------------------------------------------------------------------------------------------

سکانس دوم:زنگ سوم کنفرانس ریاضی

می بینید من چقدر خوش شانسملبخندتو ریاضی قرار بود سه نفر کنفرانس بدن،من نفر دوم بودم .خب؟ نفر اولو چی میگی اومد ایستاد روبه روی تخته هی به تخته نگاه میکرد هی به کتابش بعدشم می خندیدابلهخلاصه بعد از این که دوتا محور پای تخته کشید و بهشون خندید گفت:خانم تموم شد .بعدشم رفت نشست.

و اما نفر دوم:بنده، با وقار بسیار وخرامان خرامان کتاب به دست به کنار تخته رفتم و رو به بچه ها ایستادم و لبخندی تحویلشان دادممژه(متذکر بشوم که من خوش شانسم چون زنگ اول با آن کنفرانس اتفاقی دیگه استرسم ریخته بود)بعد شروع کردم به صحبت کردن و مقدمه چینی و بعدشم درس دادن.حسابی با صدای بلند حرف زدم و حال کردم.

اونی رو هم که زنگ اول بهم خندیده بود رو دیدم که به طور واضح کف از دهانش ریخته بود بیرون باور کنیددروغگو

کنفرانس ما به سر رسید    کلاغه به خونش نرسید

پ.ن:بعد از اون کنفرانس دیگه خجالتم به کل ریخت

پ.ن:من دوست دارم هنوزم کنفرانس بدم مووووخووام

پ.ن:فعلا خداحافظبای بای

تولد

از دو هفته ی قبل دارم انتظار می کشم که دوشنبه بشه چون دوشنبه روز تولدمهدلقکاز دوهفته ی پیش هر روز از صبح تا شب یادم بود که چند روز دیگه تولدمه اونوقت دقیقا روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار شدم تا توی سرویس مدرسه هم که بودم هنوز یادم نیومده بود!خلاصه وسط راه توی سرویس یهو یادم اومد که امروز تولدمههورابا خودم گفتم:ا من که قراره امروز به دنیا بیام پس اینجا چیکار میکنم؟ولی چون که تصمیم گرفته بودم ز گهواره تا گور دانش بجویم باز هم به خودم گفتم:بچه برو مدرسه چند ساعت دیگه هم وقت داری که به دنیا بیایی پس قرار شد به دنیا آمدنمرا عقب بیندازم و بروم مدرسه....

راستش را بخواهید خیلی خوب شد که آمدم مدرسه دوستای باحالم واسم تولد مبارک خوندن و از این حرفا....بعدشم اومدم خونه و دیگه آماده بودم واسه به دنیا اومدن و اولین کسی تولدمو تبریک گفت:هپی پر تی تو یو....آجی خوشگلم بود واااااااااااااااااااااااااای

دی دی ری دی دیم بو بوق بوق  ببببوق بببببببببووووووووووووووقهوراهورادلقکدلقکهوراقهقهههوراهوراخندهدلقکتولدم مبارک تولدم مبارک هی هو هو

....

این عکس رو فقط چون ازش خوشم اومد گذاشتم و منظور دیگه ای نداشتم امید وارم شما هم خوشتون بیاد.بای بای