کوچه ...شعری که منو هوایی میکنه
- چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ق.ظ
- ۸ نظر
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه
گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو
گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام
وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که
بودم
در نهانخانه ی جانم گل عشق تو
درخشید
باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره
پیچید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه
گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دل خواسته
گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی
نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم
سیاهت
من همه محو تماشای
نگاهت
اسمان صاف و شب
ارام
بخت خندان و زمان
رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در
آب
شاخه ها دست بر اورده به
مهتاب
شب و صحرا و گل و
سنگ
همه دل داده به اواز
شباهنگ
یادم امد تو به من
گفتی
از این عشق حذر
کن
ساعتی چند بر این اب نظر
کن
اب ائینه ی عشق گذران
است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران
است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر
کن
با تو گفتم حذر از عشق
ندانم
سفر از پیش تو هرگر نتوانم ،
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر
زد
چون کبوتر لب بام تو
نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم
نگسستم
باز گفتم که توصیادی و من اهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و
گشتم
حذر از عشق ندانم ،
نتوانم
اشکی از شاخه فرو
ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و
بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو
خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی
نشنیدم
پای در دامن اندوه
کشیدم
نگسستم ،
نرمیدم
رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر
هم
نگرفتی دگر از عاشق آرده خبر
هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر
هم
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
- ۹۱/۰۵/۲۵