شاید دیر فهمیدم...ولی نه..جویبار لحظه ها جاریست
- يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
- ۳ نظر
(از هر دری_ نوشت)
1. دیشب بود...چند دقیقه ای مونده به نیمه شب...که ....به طور کاملا ناگهانی..به این پی بردم..که اَی دل غافل
....من...
همین مَنِ مَن....
تا حالا قدر خــــــــــــودمو نمی دونستم...کم میدونستم شایَد...اما وقتی به مدت 2 تا4 دقیقه..نشستم خودَمو مقایسه کردم..با فقط همین هَمکِلاسیای خــــــودم...
دیدم..که..من تا الان...تا همـــــــین لحظه..همونی نبودم که تصورم از خودم بود...خیلی بهتر بودم..ولی متوجهش نبودم...
خدارا را شاکرم که مرا ازین خیال خام و اسفناک در آوردندی و شهد شیرین آگاهی را بر من پاشاندندی( )
باز هم تشکر...
2. بارها گفتم..باز هم میگم که: دســـــــــــت از طلــــــــــــــــــب ندارم
3.از هرچی دکتر دندونپزشکو..یونیت دندون پزشکی و..آمپول سرّی و ارتودنتسی و صدای مسخره اون ساکشنه...اصلا میخوام نباشن....ای کاش از صحنه روزگار پاک می شدن..اصلا چرا دندونای من ردیف نیستن....چراااااا
حالا خوبیش اینه خودم خواستم....همه بم میگن تو که دندونات به این صافیه...ولی من میخوام خیلی ردیف تر بشه...تو مایه های این بالاییه...یا شایدم مثل این(خدانکنه)
4.دارم نقاشی می کنم...هر روز یه نقاشی...بیشتر وقتم با این میگذره...ممنونم از آرامشت نقاشی
پ.ن1:خب دیگه فک کنم غر غر کافیه....ببخشید
پ.ن2:ممنووون که غرغرامو خوندید...
پ.ن3: دست از طلب ندارم...
- ۹۴/۰۵/۲۵