وبلاگ جدید
- جمعه, ۲۹ مهر ۱۳۹۰، ۰۵:۰۲ ب.ظ
- ۱ نظر
سلام به همه ی کسایی که وبلاگمو میخونن ولی نظر نمیدن(
) حالتون چطوره؟
دیروز با خودم گفتم حالا که وبلاگم افتاده رو غلطک و حسابی هم تو وبلاگ نویسی حرفه ای شدم
چرا یه وبلاگ دیگه نسازم؟هم واسه تنوع خوبه هم دوستای بیشتری پیدا میکنم مگه نه؟
پس رفتم تو پرشین بلاگ و یه وبلاگ دیگه ساختم ولی بعد دیدم خیلی بی مزست که توی یه سرویس وبلاگ دهی(من درآوردی) دو تا وبلاگ داشته باشم(البته از نظر من،سو تفاهم نشه
)
پس از تفکر و تامل بسیار طولانی و اندیشیدن دقیق به اینکه کجا وبلاگی جدید را بنا سازم
به این فکر افتادم که در سرویس وبلاگ دهی بلاگفا وبلاگ درست کنم و همین کار را هم کردم. وبلاگی درست کردم واسش قالب انتخاب کردم،حتی یک پست هم توش گذاشتم ولی بعد که بهش یه نگاهی انداختم احساس غربت کردم احساس کردم اینجا هیچ دوستی ندارم وتنهام پس به این ترتیب وبلاگ را از دم حذف کردم و دوباره برگشتم به وبلاگ صمیمی و خوگشل و پر دوست خودم
دوستای خوبم:
به همین دلیل مجبور شدم با بابام بیام مدرسه. وقتی رسیدم به مدرسه ساعت7:4 بود در صورتی که من هر روز ساعت7:20 می رسیدم مدرسه پس الان مسلمه که مدرسه باید خیلی خلوت باشه.فقط بچه های خوابگاهی بودن که داشتن می رفتن صبحونه بخورن(به پ.ن1 مراجعه کنید)توی مدرسه تنهایی گشت میزدم تا اینکه بالاخره سرویسمون به مدرسه اومد و زنگ صف هم خورد و دوباره شروع شد غرغر های ناظم محترم
(ولی من میرم ته صف که صداش کمتر باشه
)

داستان های من مناسب برای سنین نوجونونه هستش شاید بعدا یکی از بهتریناشونو تو وبم درج کنم
عکس نوشت:خوشگله نه؟

به هر حال با هر زحمتی بود خودمو از روی صندلی که انگاری بهش چسبیده بودم جدا کردم و آروم وآروم رفتم به سمت تخته ی کلاس که آنجا بایستم و کنفرانسم را بدهم خیر سرم(یکی نیست به این معلم بگه آخه....
تو ریاضی قرار بود سه نفر کنفرانس بدن،من نفر دوم بودم .خب؟ نفر اولو چی میگی اومد ایستاد روبه روی تخته هی به تخته نگاه میکرد هی به کتابش بعدشم می خندید
(متذکر بشوم که من خوش شانسم چون زنگ اول با آن کنفرانس اتفاقی دیگه استرسم ریخته بود)بعد شروع کردم به صحبت کردن و مقدمه چینی و بعدشم درس دادن.حسابی با صدای بلند حرف زدم و حال کردم.

از دوهفته ی پیش هر روز از صبح تا شب یادم بود که چند روز دیگه تولدمه اونوقت دقیقا روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار شدم تا توی سرویس مدرسه هم که بودم هنوز یادم نیومده بود!خلاصه وسط راه توی سرویس یهو یادم اومد که امروز تولدمه
با خودم گفتم:ا من که قراره امروز به دنیا بیام پس اینجا چیکار میکنم؟ولی چون که تصمیم گرفته بودم ز گهواره تا گور دانش بجویم باز هم به خودم گفتم:بچه برو مدرسه چند ساعت دیگه هم وقت داری که به دنیا بیایی پس قرار شد به دنیا آمدنمرا عقب بیندازم و بروم مدرسه....

این عکس رو فقط چون ازش خوشم اومد گذاشتم و منظور دیگه ای نداشتم امید وارم شما هم خوشتون بیاد.