نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

شاید طنز..

شب‌ها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی‌داشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه ! حوالی سحر با دست پر به خانه برمی‌گشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!!
به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید… داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت می‌گرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی می‌کرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را می‌کردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری می‌شد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده…!
روزی، چطورش را نمی‌دانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که می‌خورد، سیگاری دود می‌کرد و شروع می‌کرد به خواندن رمان…
دزدها می‌آمدند؛ چراغ خانه را روشن می‌دیدند و راهشان را کج می‌کردند و می‌رفتند…

 

اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هرشبی که در خانه می‌ماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین می‌گذارد و روزبعدهم چیزی برای خوردن ندارد !!!

بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن می‌توانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی‌گشت؛ ولی دست به دزدی نمی‌زد ، آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.

می‌رفت روی پل شهر می‌ایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه می‌کرد و بعد به خانه برمی‌گشت و می‌دید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است…

در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود !

چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد می‌شد، می‌دید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه‌ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد می‌زد.

به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمی‌زد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم می‌زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به‌دردنخوری خالی شده بود) دستبرد می‌زدند، دست خالی به خانه برمی‌گشتند و وضعشان روز به روز بدتر می‌شد و خود را فقیرتر می‌یافتند…
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته تر می‌کرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر می‌شدند.

به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته می‌کشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی ؟!!!

قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانت‌های هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی می‌کردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا می‌کشید و آن دیگری هم از …

اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدست‌ها عموماً فقیرتر می‌شدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی می‌کشیدند، فقیر می‌شدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها می‌دزدیدند.

فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد…!

به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمی‌آوردند، صحبت‌ها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند…

...من می روم تو هم بیا..

ﺑﯿﺎ و ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ی ﻋﻠﯽ ﭼﭗ ﺑﺰﻥ !

توی کوچه ی علی چپ نفــس بکـش !

ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭ !

ﺳﻮﺕ ﺑﺰﻥ !

عشق کن !

توی کوچه ی علی چپ سربه هواشو !

آواز بخوان ... ازنوع کوچه بازاری اش

بگذار زندگی ات رنگی تازه بگیرد..

بیخیال بایدها و نبایدها

 

 

باورکن کوچه ی علی چپ هم برای خودش عالمی دارد ...

Unknown

Unknown

آنچه می خواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمی خواهیم ... آنچه دوست داریم نداریم و آنچه داریم دوست نداریم ... و عجیب است هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم ... ساعت ها را بگذارید بخوابند ... بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست

بووودن یا نبووودن...عاااری

دیروز به همراه خانواده رفتیم دیدن تئاتر

واااااااااااااااااااااااااای عجب تئاتری بوووودد.با اینکه گروه تئاتر همه جوون و تازه کار بودن و حتی اسم گروهشونم آماتور بود. ولی کارو عالی اجرا کردن.محشر بووود و فوق العاده.

نماشنامه معروف هملت نوشته ویلیام شکسپیر رو از روی بازنویسی کار کرده بودن و واقعا موفق بودن.

از پارسال داشتن تمرین میکردن..یکی از دوستام بنفشه جون.. بهم خبر کا رو میداد و واقعا انتظارم ارزششو داشت

بچه ها خیلی زحمت کشیده بودن و همش داشتن عرق میریختن..واقعا خلیی بیشتر از پول بلیت می ارزید ...

سالن نماش یه سالن ورزشی بود که نصف بیشترشو سِن ساخته بودن و بقیش ردیف صندلی ها.

زیر سن در واقع پشت صحنشون بود.توی.زمین زیر پاشون ..(همون سن رو میگم) یه عالمه دریچه ساخته بودن و جاهای مختلف سرشونو از توی دریچه ها می اوردن بیرون...یا خودشونو مینداختن توی دریچه ها و میرفتن پایین

جالب ترین صحنه اول نمایش بود که هملت دراز کشیده بود و دورش کلی سلفون پیچیده بودن و اون به خودش کش و قوس میداد تا از اونا رها بشه..مث کرمی که از پیلش در بیاد

ممنونم از همشون و دوسشوووون دارمممم

قلبقلب

پنجره

دلم

پنجره ای میخواهد...که آفتاب گرم از میانه ی آن دست نوازش خود را بر صورتهایمان بنشاند

و باد

با نوای نوحه گر خود...گوش جانمان را بنوازد

و هر شب از میانه ی آن پنجره ، ستاره ام را ببوسم و به آسمان شب بخیر بگویم...

دلم برایمان،پنجره ای میخواهد...

...بعد از یک سال

یه سلام پر از بوی خرداد

یه ســـــــــــــــــــــــــلام پر عطر سلامتی واسه همهقلبقلب

آره این منم سمانه....همون سمانه پر انرژی سابق ......یک سال تمام اینجا نبودم به دلایلی که حل شد خدارو شکرفرشته

و الان من یه جونیور(jenior گرافیکی هستم......سه تا سال تحصیلی رو گذروندم تو وطن جدیدم

سه سال بزرگتر...نمیدونم عاقل تر ...پخته تر ...با تجربه های خیییلی زیادی که خییلیا برام رقم زدن///  از طرفی دیگه نمیخوام ببیینمشون و از طرفی ممنونم از همشون.ابرو..خب بهر حال اونا باعث این تجربه ها شدن دیه...به قول معروف: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهدیول

خیلی بحران داشتم و خیلی قوی بودم و ممنونم از خودم و خدا جونمقلبقلب

تو این سه سال چند تایی از دوستام بی وفایی شونو ثابت کردن بهمگریه

و بعضیا هم بیش تر از انتظاری که داشتم..ازشون دوستم داشتن.عینک...

خدارو شکر میکنم که توی هر شرایطی چه سخت چه بحرانی چه راحتی

تونستم بگم خدایا شکــــــــــــــــــــرت

یک شب برفی در وبلاگ:)...شب خوش:*

شب بخیر دوستای مهربون..قلب

خوب بخوابیدفرشته

...

+ قالب جدیدم خوبه؟از خود راضی

قلب

 

+راستی کمرمم خوب شد....لبخندچیز خاصی نبود به قول بابام...و لیلا جون گرفتگی فیله ی کمرم بودمتفکر

اقای روحانی..


رفتیم و موندیم و خسته شدیم و پوکیدیم...اقای پرزیدنت رو هم نَ دی دیم

اخه پروازشون تاخیر داشت به خاطر مه

بچه ها میگفتن: دیگه دوسِت نداریم روحانی...بندای بنفشم کندن از دستا شون...

جدی نگیرید این احساسات ناگهانی به خاطر نوجوونیشونهابرو

هیچی دیگه..همین؟/!!؟

برفففففففففففففففففففففففف

#یه سلام برفییییییییییییی به همه ییییییییییییییییی شما بچه هاییییی برفییییییییییی

#بچه ها باید بگم که حال و هوای من این روزا بسی برفی میباشد...

اصلا خععلی باحاله ...درسته اینجا بفر/برف زباننمیاد ولی بوش (بویَشـلبخند)میرسه از شهرای اطراف..والله به خداچشمک

خلاصه دلم پر از برفه. .. .. ..

به خاطر همین چنتا عکس بیوتیفولنیشخند (زییبا) گذاشتم براتون که شما هم برفی بشید:

 

--------------------------------------------------------------------------------------------

/خواستم واستون عکس بزارم که یهو دیدم فلش پلییرم وضعش خیلی داغو.نه و نسخش قدیمی شده..ناراحت..ببخشید..بچه ها شما میدونیداز کدوم سایت میتونم یکی دانلود کنم؟

اگه میتونید راهنماییم کنید ...اگرم نه وقتی یکی پیدا کردم حتما حتما واستون عکسارو میذارم..بازم میگم ببخشید..

راستی همین امشب که خیلی حال و هوام برفیـــــ و یخیــــــ بود فیلم

(("the day after "tomorrow))رو دیدم که اصلا موضوعش همینه...ایول..ممنونم خداجون که اینقد به فکرمیماچ

عکسای فیلم هم میذارم براتون حتما..

فععلا....بای بای