چند روز پیش یه پشه اومده بود تو اتاقمو هی بهم گیر میداد.
حتی شب موقع خواب هم ولم نکرد . بین خوابم چند بار با
صدای ویز ویزش بیدار شدم. از طرفی همون شب خواب دیدم
استاد دانشگاه شدم(ایشالله) و بین خواب و بیداری پشه هه رو
به یه دانشجوی سمج تشبیه کردم. صبح هم که بیدار شدم
برممدرسه تو سرویس یه پشه ای بود که به بچه ها گیر میداد
منم یه داستان ساختم و تو مدرسه نوشتمش:
امروز دانشجوم اومده بود پیشم گیر داده بود باید نمره بدی این
واحدو نیفتم. به زو میخواست پایان نامه ی مزخرفشو ازش قبول
کنم. بیچاره چه اعتماد به نفسی هم داشت.
از شب اومد هی نشست رو دست و بازوم. بعد دیگه ولم کرد
وقتی رفتم تو رختخواب باز اومد گیر داد. هی نشست رو ابروم
هی نشست رو بینیم آخر سر هم که دید محل نمی ذارم
نشست رو لبم. منم اصلا کاری به کارش نداشتم گذاشتم
خودش خسته بشه بره ولی نشد.......
صبح که پا شدم همش می اومد تو گوشم ویز ویز میکرد. حتی
وقتی رفتم دانشگاه هم دنبالم اومد. حتی تهدیدمم کرد. سراغ
دانشجو های دیگه ام هم رفت و هی اذیتشون کرد.
تقصیر خودم بود نباید دانشجوی مگس قبول میکردم......خدا به خیر کنه
---------------------------------------------------------------------------------------------
خوشتون اومد؟