نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

بی وفا ها ی بد

ازتون انتظار نداشتم

فکر میکردم دوستم داریدناراحت

اما دیدم انگار نه انگار چند بار خواستم نارضایتیمو ابراز کنم ولی جلوی خودمو گرفتم. حالا دیگه نتونستم.

این مدتی که گرفتار بودمو نتونستم بیام اینجا هیچکس سراغمو نگرفت گریه

با هاتون قهرمقهربامن حرف نزن

من چی بگم؟

امتحان ریاضیمو با موفقیت دادم بعدیش تاریخهتشویق

ببخشید اگه عنوان بی ربط بودلبخندنیشخند

بعد ظهری که ماجرا هاشو دوست داشتم؛

یکی از بهترین بعد ظهر های عمرم...

بیرون هوا گرمه گرم..آفتابشم نارنجی..یه بعد ظهر خوشگل....

من تو اتاقم مشغول درس خوندنم..واسه امتحان ریاضی و حالم کمی تبدار رو به بی حالٍچشم

کتابو ورق میزنم که یهو مامان میاد تو.گوشی دستشه..اونور خط داره بوق آزاد میزنه..خمیازه

بدون صدا بهم میگه:دارم به دکتر زنگ میزنم.سرمو به علامت تکون میدم. اونور خط گوشی  رو بر میداره. مامان میره بیرون. ومن به کار خودم ادامه میدم..

--------

حدود ربع ساعت بعد مامان دوباره میاد تا منو از برنامه ریزی باخبر کنه:بابا، من و س رو میبره خونه ی مامان بزرگ بعد میره به کاراش برسه و باز ساعت هشت میاد دنبال تو و میبرت دکتر.گفتم باشه. اونموقع که این حرفو زد ساعت هفت بود. پس این یعنی اینکه من یه ساعت وقت واسه بازیگوشی داشتم...چشمک

وقتی همه رفتن اول رفتمو واسه خودم غذا ریختم و اومدم جلوی تلوزیون که بخورمشخوشمزه.کانال رو عوض کردم فیلم اسپایدر ویک. با اینکه چند دیدمش بازم همونو واسه نگاه کردن انتخاب کردم.لبخند

بعد از غذا خوردن تلوزیونو خاموش کردمو یکم تو خونه الکی چرخ زدم نمی دونستم چیکار کنم.پس تصمیم گرفتم که برم آماده بشم..همون مانتویی رو پوشیدم که بهم آرامش میده..مانتوی طوسی..مژه

تا چشم رو هم گذاشتم بابا اومده بود دنبالم که منو ببره دکتر....استرس

-----

در مطب :

وارد مطب که شدم متوجه شدم  که هم اونجاست.یکی از بچه های مدرسس که زیاد ازش خوشم نمیاد دختر یکی از دبیرامونم هست. توی مدرسه اصلا باهاش حرف نمی زنم دریغ از یه سلام.... هیچوقت فکر نمی کردم بتونم باهاش اینطوری رفتار کنم. با هم سلام کردیم مثل یه دوست. خیلی مودبانه ومهربون انگار نه انگار که توی مدرسه بهم محل نمی ذاریم. مامانشم باهاش بود با اونم سلام کردم انگار نه انگار که معلممه حالا اگه یکی دیگه بود چه ذوقی میکرد...سبز

بالا خره بعد از سالها انتظار نوبتم فرا رسید و رفتم تو. همیشه یه ترس خاصی از دکتر دارم خوشبختانه گفت هییچیت نیست فقط یه شربت نوشت با دوتا قرص..کی بخورهزبان

پ ن: بچه ها دقت کردین بدون اینکه هیچ ترسی داشته باشی همین که دکتر گوشیشو رو قلبت میذاره یهو شروع می کنه مثل بمب ساعتی بوم  بام کردن  نیشخند

پ ن:خیلی وقته گریه نکردم اگه چیز گریه داری دارین بگید بهم حتمامتفکر

 

امتحان

از فردا امتحانای نوبت دومم شروع میشن . اولیش ریاضیه

من نسبت به پارسال و نسبت  به بقیه بچه ها اصلا استرس مسترس ندارم و میدونم به خوبی از پسشون بر میام ولی بازم شما برام دعا کنید

امیدوارم همه ی کسایی که امتحان دارن موفق بشنمژه

پ ن:بچه ها یه سوال... قالب و عکس پروفایلم واسه ی شما درست نمایش داده میشه؟

پ ن: همه ی کسایی رو که بهم محبت دارنو میبوسم،ممنونم از همتونماچ

نظر سنجی

بچه ها من یه نظر سنجی گوشه ی وبلاگم راه انداختم

حتما توش شرکت کنیدنیشخند

خیال من

چند روز پیش یه پشه اومده بود تو اتاقمو هی بهم گیر میداد.

 حتی شب موقع خواب هم ولم نکرد . بین خوابم چند بار با

 صدای ویز ویزش بیدار شدم. از طرفی همون شب خواب دیدم

 استاد دانشگاه شدم(ایشالله) و بین خواب و بیداری پشه هه رو

 به یه دانشجوی سمج تشبیه کردم. صبح هم که بیدار شدم

 برممدرسه تو سرویس یه پشه ای بود که به بچه ها گیر میداد

 منم یه داستان ساختم و تو مدرسه نوشتمش:

امروز دانشجوم اومده بود پیشم گیر داده بود باید نمره بدی این

 واحدو نیفتم. به زو میخواست پایان نامه ی مزخرفشو ازش قبول

 کنم. بیچاره چه اعتماد به نفسی هم داشت.

از شب اومد هی نشست رو دست و بازوم. بعد دیگه ولم کرد

 وقتی رفتم تو رختخواب باز اومد گیر داد. هی نشست رو ابروم

 هی نشست رو بینیم آخر سر هم که دید محل نمی ذارم

 نشست رو لبم. منم اصلا کاری به کارش نداشتم گذاشتم

 خودش خسته بشه بره ولی نشد.......

صبح که پا شدم همش می اومد تو گوشم ویز ویز میکرد. حتی

 وقتی رفتم دانشگاه هم دنبالم اومد. حتی تهدیدمم کرد. سراغ

 دانشجو های دیگه ام هم رفت و هی اذیتشون کرد.

تقصیر خودم بود نباید دانشجوی مگس قبول میکردم......خدا به خیر کنه

---------------------------------------------------------------------------------------------

خوشتون اومد؟

نمی دونم چم شده

سلام

چند روزیه خیلی کسلم.اصلا حال و حوصله ی هیچی رو ندارم. با

 اینکه خیلی حرف دارم که بخوام بزنم ولی دستام جون ندارن

 تایپ کنن. نمی دونم چم شده.ولی با این حال به خودم تلقین

 نمی کنم خودمو سر حال و شاد و خندون نشون میدم.

 هیچکسم فکر نمی کنه که من بی حالم.

به هر حال همه ی اینا رو گفتم تا شاید بهونه ای باشه که منو

 ببخشید که این چند روز نبودم. واسه اینکه مطلبی که نوشتم

 کم نباشه. چند تا سایت بهتون معرفی می کنم حتما سر بزنید

 به امتحانش می ارزه:

1-www.speeleiland.ni

2-www.mary.com

3-www.gameeclub.com

4-www.myhappygames.com

see you  later

حس روانشناسانه ی من

سلام بچه ها . امروز میخواستم در مورد یه استعداد خدادادی خودم یه چیزایی بگم. و میخوام بگم زورتون بیاد.! شوخیکردم. خیلی هاتون حتی بهتر از منید

القصه.......

اندر احوالات خودم در این دوره ی حساس نوجوانی یا به قول خودم نوجانی:

از آنجایی که من به روانشناسی علاقه دارم و گاهی او قات به صورت نا خود آگاه  نظریه هایی میدم که درست هم گاهی از آب در میان،یه روزی که تو مدرسه به یکی از دوستام احساس خاصی پیدا کرده بودم، وقتی اومدم خونه و اندیشیدم طبق اطلاعات و احساس های خودم یه چیزی فهمیدم بگو چی؟ الان میگم

بچه ها از اینجا به بعدش جدیه:

فهمیدم که دور و بر انسان یه دایره ای وجود داره که محوه و یه جورایی مثل یه هالست و این هاله هر لحظه نسبت به قابل اعتماد بودن،دوست داشتنی بودن ،شاد بودن و دیگر حالات انسان تغییر سایز و رنگ میده. هر چی انسان آروم تر مشتاق تر مهربون تر و مجذوب تر باشه هاله ی دورشم تیره ت و بسته تره و اینطوری قدرت جذبشم بالا تره و افراد بیشتری رو جذب میکنه و اون فرد به نظر بقیه خیلی با وقار و ادم حسابی میاد

 

این نظریه ی من بود  که بهش اعتقاد دارم و فکر میکنم یعنی امیدوارم که درست باشه

 

سلام

سلام بچه ها حالتون چطوره هفدهمتون مبارک.

 

بچه ها یه سوال :سوال

 

شما ها تا حالا عاشق شدید؟قلب

اگه شدید بگید چه حسی داره. خیلی دوست دارم بدونمنیشخندچشمک

همه چی

سلام بچه ها برگشتم بعد یه هفته و الان دارم با بیشترین شوقی

 که میشه فکرشو کرد می تایپم.

دلم خیلی واسش تنگ شده بود. وبلاگمو میگم.قبلا  فکر کنم

 گفته بودم. این یه هفته رو رفته بودیم مشهد واسه همتون دع

ا کردم راست میگم به خدا.

دیشب برگشتیم. پروازمون یه ساعت تاخیر داشت واسه همین

 شب هم یه ساعت دیر تر رسیدیم. با این حال به فکرمون بودن

 یعنی هم خالم هم مامان بزرگم زنگ زدن گفتن شام بریم

 خونشون. ولی چونکه مامانبزرگم زود تر زنگ زده بود رفتیم

 خونه ی اونا.

دیشب خوش گذشت

به قول قدیمیا به دلم افتاده امسال سال خوبیه

و به قول لهراسبی:

به دلم افتاده تعبیر خواب من میشی یکی از این روزا پامو به

 رویات می کشی اییییییی......