سلاآآم
راستش اینقدر اینجا ننوشته ام که الان احساس غریبی میکنم. انگار که لینک های صفحه ی انتشار با چشم های بیگانه شان زل زده اند به انگشتانم ودر گوشی درباره ام حرفم میزنند...خب..من هم در چنین شرایطی خجالت زده شدم و گونه گل انداخته ام،ولی بالاخره باید آشنا شد و سد غریبی راشکست.
از اول ورود تا همین الان الان،حتی از 11 آذر به بعد که دیگر پست جدید نگذاشتم،همیشه بوده ام.میتوانم به جرئت بگویم هر روز و به محض دیدن ستاره های کنار وبلاگهایتان اختیار از کف داادم و یکی پس از دیگری بازشان کردم و حرفهایتان را خواندم.
ولی خب یک ستاره هایی طلایی تر بودند...(الان به این فکر کردم که قدر خوب که در این وبلاگم ناشناسم:) آدم آزادی بیان دارد)
مثلا اول از همه حیران به دنبال اسم جولیک میگردم و با دیدن ستاره ی روشنش ته دلم میگویم هوراا و به همین صورت شادانه،نفر بعدی آقا گل است و بقیه به ترتیب اسپریچو(هوراااا)،طعم گس زندگی(نارنجی دوست دارد)،سکانسهای بی مخاطب، مستر منقّش،حبه انگور،هولدن،زیزیگلو،علی ترین و پری دریایی ...وبلاگ پرتقال دیوونه هم که همین الان پست تولدش را خواندم و شاد شدم:)) تولدش مبارک ، و لیمو جان که کلی حس خوب و انگیزه درس به من میدهد و چند نفری دیگر که ذهنم یاری نمیکنداولویت های من هستند.
(راستی چقدر خوشمزه توی بلاگستان داریم لیمو ، پرتقال ، بهارنارنج،انگوور:))
البته هنوووز خیلی هستند وبلاگ های عزیزی که صاحبان عزیزتری هم دارند و هنوز کشفشان نکرده ام ولی خب در حال حاضر همین هارا هم قاچاقی میخوانم.پنل را باز میکنم و به خودم قول میدهم: فقط 5 تا وبلاگ فقط...بعد یکهو یک ساعت بعد به خودم می آیم که دیگر ستاره ی روشنی باقی نگذاشته ام..بله اراده در برابر وبلاگخوانی در همین حد
یک سری وبلاگ ها هم هستند که فقط چون خاطرشان عزیز است دنبالشان میکنم و اینقدر عزیز و باحالند که نمیشود دنبالشان نکرد..ولی نمیخوانمشان:) چون خیلی پست های طولانی و البته باحالی دارند.نمونه اش بلاگفان :)
و اما چرا کامنت نمیگذارم که این هم حکمتی دارد..اگر کامنت بگذارم باید بعدش صد بار سر بزنم که جوابم را ببینم و دوباره جواب بدهم و در این صورت کلللا از زندگی می افتم:)
پس این عذر من را پذیرا باشید:)))