سلام سلام سلام دوستای خوب خوبم
از اینکه این مدت بهم حتی یه نظر هم ندادید اصلا ازتون ناراحت نیستم چون میدونم شما هم بالاخره مشغله های خودتونو دارید.
الان که دارم اینا رو مینویسم تپش قلب دارم
آخه دلم خیلی براتون تنگ شده خیلی خیلی خیلی
این دو ماه به غیر از اینکه وقت نکردم به وبم، به دوستام و کلا به اینترنت سر بزنم این بود که توی این مدرسه ی جدیدم واقعا ما رو وادار میکنن که سخت درس بخونیم و مسلما من دوست ندارن جز دانش آموزای تنبل کلاس باشم
2 ماه گذشته. هنوز دوست صمیمی خاصی ندارم ولی یه عالمه دوست و همکلاسی خوب دارم که با اینکه همش بهشون چسبیده نیستم ولی دوستم دارن و دوستشون دارم
راستشو بخواین تا حالا فکر میکردم توی کلاس هیچکس دوستم نداره ولی حرفی رو که امروز یه نفر بهم زد باعث شد که این فکرو پرت کنم توی سطل آشغال. تا وارد کلاس شدم (اول صبح) بهم گفت:
سمانه معروف شدی ها!
-چرا؟
رو به بقیه گفت:دروغ میگم؟ باورکن.(رو به من) فقط 2ماهه اومدی تو این مدرسه و این کلاس ولی همه دوستت دارن
نه واقعا کسی هست که تو این کلاس از سمانه بدش بیاد؟ واقعا چقدر باید شخصیت ادم بزرگ باشه..
فقط بهش گفتم ممنون و نظر لطفته ولی توی دلم خیلی بیشتر ازش تشکر کردم که نظرمو نسبت به خودم که فکر میکردم تنهام عوض کرد
در ضمن اون کسی که این حرفو زد اولین کسی بود که وقتی روز اول مدرسه تو ی صف ایستادم اومد و با شوق و ذوق اسممو پرسید و پرسید که از کجا اومدم
آها راستی اون حرفم نا تموم موند: خواستم بگم مدرسه و درس اونقدر وقتمو گرفته که تو ین دوماه حتی وقت نکردم که 2 ساعت فقط دوساعت اندیشه کنم
اگر هم وقت آزاد داشته باشم اونقدر فکرم در گیره که نمیتونم فکر کنم
بگذریم
خیلی پر حرفی کردم
همه ی این حرفا از خیلی وقت پیش تو گلوم مونده بون
آخیششش گلوم خالی شد
خب حالا شما هم بهم نظر بدین و مثل اون دوستم بهم ثابت کنید که تو دنیای مجازی تنها نیشتم باجه؟