بازی های جالب
- جمعه, ۲۳ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۰۳ ب.ظ
- ۳ نظر
سلام یه پیشنهاد:
من تو لینکام یه لینکی دارم که نوشته بازی های جالب حتما برید توش بعضی
بازیاش خصوصا واسه دخترت با حالن
سلام یه پیشنهاد:
من تو لینکام یه لینکی دارم که نوشته بازی های جالب حتما برید توش بعضی
بازیاش خصوصا واسه دخترت با حالن
بچه ها کسی از شمایی که دارین این وبلاگو میخونید
نمیدونید که آدرس جدیدوبلاگ (خوب+18خوب) چیه؟ قبلا
این بود: http//khub.persianblog.ir
سلام به همه روبه راهین؟
من سمانه،اعتراف می کنم دلیل یک هفته سر نزدنم به اینجا
امتحانات سختی بود که دبیران بی رحم از ما گرفتند. با عرض
پوزش از تمامی کسانی که از نبودن من ناراحت شدند(به خصوص آبجیم)
بی احساس ترین افراد، با، احساسی ترین جملات،
احساس آدم
ها را به بازی می گیرند
این جمله واسه خودمم پیش اومده
از طرف یکی از بچه ها تو مدرسه....
بچه ها کسی از اون آیکون چت رومی که گذاشتم گوشه ی وبلاگم استفاده میکنه یا به درد نخوره؟
سلام بچه ها
یادتون میاد چند وقت پیش میگفتن در شهر چین 3 تا خورشید دیده شده
میدونید دلیلش چیه؟ الان بهتون میگم من خودم دلیلشو فهمیدم :
اطراف همه ی سیاره ها یه ماده ای وجود داره که بهش میگن
"اتمسفر" ای ماده یه نوع گازه اگر این اتمسفر غلیظ بشه مثل
آب عمل میکنه و تصویرهارو منعکس میکنه پس میفهمیم که
اتمسفر اطراف زمین غلیظ شده بوده و این سبب شد که
خورشید خودشو روی اون منعکس کنه.
من تا قبل از اینکه اینو بفهمم مثل بقیه فکر میکردم این یه پدیده
ی نادره ولی بعد فهمیدم خیلی هم طبیعیه
1-بعضی حرفا رو حتی اگه آدم معنی شو نفهمه نباید بپرسه یعنی چی
2-اگر شبا تو دلتون با امام زمان حرف بزنید و حس کنید پیششید خیلی آرامشبخشه
3-اگه وقتی از زندگی نا امیدی،وِردِ زبونت باشه:خدایا امیدم به توئه همه ی مشکلاتت حل میشه
4-اگر همیشه حرفاتو با مقدمه شروع کنی خیلی موثره
5-اگر کسی رو که دوستت نداره رو دوست داشته باشی اونم کم کم از تو خوشش میاد چون احساس ها منتقل میشن.
ادامه دارد...
سلام بچه ها
حال تون خوبه؟
با امتحانا چطورین؟
من که خیلی خوبم الان تقربا 4.5 تا از امتحانامو دادم تا حال که موفق بودم
بقیشم توکل به خدا امیدوارم همه ی شما هم تو امتحاناتو ن پیروز بشین و موفق
دوستتون دارم
پ.ن:بچه ها به نظرتون خنده داره که من هر شب با سه تا عروسک میخوابم؟
لطفا بهم بگید
ساعت 7:19 4/10/90
حال من در صبحی که خیلی زود به مدرسه اومدم:
توی کلاس نشستم و دارم تو ذهنم نجوا میکنم: اون بیرون پر از جنب و جوشه در حالی که
من راکد اینجا نشستم و دارم تو دفترم نقاشی میکنم من از زندگی ناامیدم. ولی یکهو یه
حسی وجودمو فرا گرفت و گفت :باید پر انرژی باشم چشام رو بستم و انرژیمو جمع کردم
توی قلبم . حس میکردم تمام نیرو ها دارن از فرق س و از کف پا میان سمت قلبم. تا
اینکه رسیدن به قلبمو منم انرژیم تامین شدو پاشدم و پریدم بیرون و شروع کردم به دویدن
داشتم میدویدم که یهو یه ترکو زیر پام روی زمین حس کردم اهمیت ندادم بازم به دویدن
ادامه دادم که متوجه شدم اون شکاف هنوز داره عمیق تر میشه همونطور میدویدم که
دیدم به باز شدن زمین لرزش هم اضافه میشه منم که دست بردار نبودم و همونطور می
د وییدم که زمین باز شد و من افتادم توش واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
همونطور جیغ میکشیدم که بالاخره رسیدم به زمین ولی بر خلاف انتظارم دست و پام خورد
نشد بلکه خوردم به یه جای نرم.
اول فکر کردم تشکی چیزیه ولی بعد متوجه شدم که جنس زمین اینجوریه. چشامو بستمو
داشتم به سقوطم فکر میکردم که ناگهان برخورد یه چیز لغزنده و لزج را به پوستم
احساس کردم زود چشمهایم را باز کردم و موجودات لطیفی را دیدم که شفاف ِشفاف بودند و رنگی به با احساسیِ رنگ آب داشتند
خلاصه این فرشته های آبی یه چیزی به من خوراندند تا من هم شکل خودشان شوم و بعد
من را پادشاه خودشان کردند
پایان