چه خوبه که اینقدر بزرگی...
- جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۷ ق.ظ
- ۰ نظر
همه عمر من سجده کردم به تو
من از حسرت غیر تو خالی ام
هنوزم زمان پرستیدنه
برام هیچ فرقی نداره کی ام
التماس دعا،تو این وقت عزیز
همه عمر من سجده کردم به تو
من از حسرت غیر تو خالی ام
هنوزم زمان پرستیدنه
برام هیچ فرقی نداره کی ام
التماس دعا،تو این وقت عزیز
به نام خداوند مهربان
جونم براتون بگه که داشتم کتاب میخوندم که یهو تلوزیون روشن شد و همینطور که صدای عصبانی آقای جهانگیری رو میشنیدم کم کمک تمرکزمو از دست دادم و کم کمک تر عصبانی شدم و ناگه گفتم:
جای مردان سیاست بنشانید درخت
تا هوا تازه شود
سهراب سپری.
جرقه در ذهنم زده شد. درس و کتاب را رها کرده به پای سیستم رفتم و توسط فتوشاپ(علیه الرحمه) دو تصویر زیر رو که در ذهنم تراوش کرده بود،
به رشته ی اجرا در آوردم.
و اینگونه اولین فعالیت سیاسی من متولد شد:)
دو تا ایده مو اجرا کردم و برای بار نخست امضا و آدرس وبلاگمم زدم تنگش:)
اگرم کسی دوست داره یا به کارش میاد ، قابل شما رو نداره،کپی بفرمایید:))
+حالا خوب شدن؟
بهار نارنج هستم یک فعال سیاسی:)
(خیلی کلاس داره لامصب:)))
جهان بستری عظیم برای توست.
آواز گنجشکها را میشنوی؟بله،تو را صدا میزنند
ترنم بارانِ پشت شیشه را می بینی؟ دعوتت میکنند به دورهمیِ دلچسبِ عصرگاه
اولین پرتوهای آفتاب اول صبح را نگاه کن! دستانشان را دراز کرده اند تا قلب تابان تو را در آغوش بگیرند
عطر نرگس ها، سکوت دست،آبیِ بی تمامِ عمق بالای سر و درهم تنیدگیِ هنرمندانه ی ابرها،صدای قدم های پینه دورز روی برگهای زبر تاک، برای "تو" هستند.
وجودت هدیه ایست که زمین و زمان در اشتیاقش نفس نفس میزند...
و در گوشه و کنار شهر هم، مثل اینجا،دختری شبیه من، نگاه بی تمامِ خیس و لغزانش را به آسمان آرامِ شب می دوزد
لب هایش را از هم باز میکند تا نفسی عمیق بکشد، و بی آنکه بخواهد رازش را بفهمند ، نور امید و وصل را در نگاه ستاره ی چشمک زنی میبند..
با تبسمی عشق آلود به خواب میرود تا رویای"بهار" را میزبان باشد...
+بهارنارنجِ بیان- 20 اسفند 95
سلاام..راستش بالاخره در برار یه فراخوان نتونستم مقاومت کنم و تصمیم گرفتم شرکت کنم...این متن رو دیشب خطاب به کس دیگه ای نوشتم ولی الان دیدم که یه کم تغییر کاملا بهارونه میشه..
خلاصه دست به کار شدم و اینم از اینی که میبیند....
خب،به پیروی از آقا گل منم از سه نفر دعوت به عمل میارم: جولیک جان جیگرم ،، توکا ی عزیز و مامانِ لیلی
دو نفر دیگه هم هستن که دعوتشون میکنم بنویسن باشد که تلاش برای نوشتن یه متن مثبت باعث بشه اینروزا حالشون بهتر بشه و بیاد سر جاش: اسپریچوو عاشقِ بیان:))و علی ترین علی داداش کوچولوی بیان
توی صفحه ی اخر دفترچه ی آزمون قلمچی سوالاتی هست تحت عنوان نظرسنجی که درباره کیفیت برقراری آزمون از ماااا دانش اموزااا میخواد بگیم چه خبر بوده..خب امروز من برای سوال عملکرد و جدیت مراقبان زدم ضعیف،برای کیفیت کلی برگزاری آزمون هم زدم ضعیف.چون واقعا بی نظمی بود و سر و صدا اذیت میکرد.
الان که توی سایت چک کردم میبینم پشتیبان نسبتا محترم و بیشعور بنده همه رو عوض کرده و گزینه گل و بلبل رو انتخاب کرده همه رو زده خیلی خوب و بسیار عالی و .....
هووووووف...قباحت داره آقا جان نکن.
دفعه ی بعد با خودکار علامت میزنم.هوف.
خودمم میدونم موضوع بی اهمیتیه ولی من ازون دسته ادمایی ام که هنوز خسته نشدم و به اصلاح جامعه امید دارم.بازم هوف.
خدایا
ساعت 11:15؟؟
آوار یک ساختمان 15 طبقه در تهران؟
خدایا، ساعت 11:15؟
دقیقا و دقیقا همان ساعت و دقیقه ای که با لباسهای سفید در حال انجام حرکات ورزشی ام بودم و تلاش میکردم به شاد ترین وجه ممکن بالا و پایین بپرم تا اندروفین بیشتری توی خونم آزاد شود....
دقیقا همان وقتی که بزرگترین نگرانی ام جراحی دندان سه چار روز دیگرم بوده..
یک سری پدر و پسر و همسر و برادر و نامزد و......
زیر آواری از آتش و آهن ماندند....
چقدر من ساده بودم..چقدر ناشکر...
و امشب به آن پدرها و مادرهایشان...همسرهایشان..نامزدهایشان...خواهران و برادرانشان چه خواهد گذشت؟
بخوانید:نیکولا
سلاآآم
راستش اینقدر اینجا ننوشته ام که الان احساس غریبی میکنم. انگار که لینک های صفحه ی انتشار با چشم های بیگانه شان زل زده اند به انگشتانم ودر گوشی درباره ام حرفم میزنند...خب..من هم در چنین شرایطی خجالت زده شدم و گونه گل انداخته ام،ولی بالاخره باید آشنا شد و سد غریبی راشکست.
از اول ورود تا همین الان الان،حتی از 11 آذر به بعد که دیگر پست جدید نگذاشتم،همیشه بوده ام.میتوانم به جرئت بگویم هر روز و به محض دیدن ستاره های کنار وبلاگهایتان اختیار از کف داادم و یکی پس از دیگری بازشان کردم و حرفهایتان را خواندم.
ولی خب یک ستاره هایی طلایی تر بودند...(الان به این فکر کردم که قدر خوب که در این وبلاگم ناشناسم:) آدم آزادی بیان دارد)
مثلا اول از همه حیران به دنبال اسم جولیک میگردم و با دیدن ستاره ی روشنش ته دلم میگویم هوراا و به همین صورت شادانه،نفر بعدی آقا گل است و بقیه به ترتیب اسپریچو(هوراااا)،طعم گس زندگی(نارنجی دوست دارد)،سکانسهای بی مخاطب، مستر منقّش،حبه انگور،هولدن،زیزیگلو،علی ترین و پری دریایی ...وبلاگ پرتقال دیوونه هم که همین الان پست تولدش را خواندم و شاد شدم:)) تولدش مبارک ، و لیمو جان که کلی حس خوب و انگیزه درس به من میدهد و چند نفری دیگر که ذهنم یاری نمیکنداولویت های من هستند.
(راستی چقدر خوشمزه توی بلاگستان داریم لیمو ، پرتقال ، بهارنارنج،انگوور:))
البته هنوووز خیلی هستند وبلاگ های عزیزی که صاحبان عزیزتری هم دارند و هنوز کشفشان نکرده ام ولی خب در حال حاضر همین هارا هم قاچاقی میخوانم.پنل را باز میکنم و به خودم قول میدهم: فقط 5 تا وبلاگ فقط...بعد یکهو یک ساعت بعد به خودم می آیم که دیگر ستاره ی روشنی باقی نگذاشته ام..بله اراده در برابر وبلاگخوانی در همین حد
یک سری وبلاگ ها هم هستند که فقط چون خاطرشان عزیز است دنبالشان میکنم و اینقدر عزیز و باحالند که نمیشود دنبالشان نکرد..ولی نمیخوانمشان:) چون خیلی پست های طولانی و البته باحالی دارند.نمونه اش بلاگفان :)
و اما چرا کامنت نمیگذارم که این هم حکمتی دارد..اگر کامنت بگذارم باید بعدش صد بار سر بزنم که جوابم را ببینم و دوباره جواب بدهم و در این صورت کلللا از زندگی می افتم:)
پس این عذر من را پذیرا باشید:)))
اگه یه وخ تو یه جمعی خواستین در باب نکوهش بعضی از بینی و لب و گونه عملی ها! اظهار نظری کنین
1-اول یه نگاه به دور و برتون بندازین که ببینین آیا آدم عملی ای تو جمع نشسته یا نه.
2-در حالی که سعی میکنین چشمتون تو چش طرف نیفته در باب نکوهش بعضی از بینی و لب و گونه عملی ها نظرتونو اظهار کنین:|
البته من کلا فکر میکنم ارزش ابراز نظر هم ندارن...باید فقط چشم پوشی بشه ازشون:/
پ.ن:بعضی از بینی و لب و ... بعضی.
پ.ن2: البته شما سعی کنین همون مورد یک متوقف بشید...یا نشید:| نمیدونم بستگی به طرفش داره:/
اصلا چرا من باید درباره ی این موضوع اینقد تق تق تایپ کنم؟؟؟:||
حرفهای ضد و نقیض من را در متن را پیدا کنید.(2و نیم نمره)
پ.ن3: بادیگارد همی دیده بشد...و چه اشکها که ریخته همی شدند...
و اینکه من فکر میکنم اصلا اونقد قوی و محکم نیستم که بخوام همسر کسی باشم که میدونم امروز یا فردا جسدشو تحویلم میدن...چقدر قوی ان این زنها..این خااانووم هااا....
ّّ