نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

آدم باید خودشو قضاوت کنه..

هر روز که میگذره...هَر لحظه...به این نتیجه نزدیک تر میشم..که همه ی بلاهایی که پارسال سرم اومـــــــده..همه ی حال بدا...همه ی تنهایی های پارسال ..(که خدا رو شکر دیگه خبری ازشون نیست)..همه ی تلاشا ی ناکام...همشون..بدون اســـــتثناء...تقصیر یه نفـــرن...زیر سر یه نفــــر...خب اون کی میتونه باشه؟  معلومه...خــودماسترس


اگه اول مهر پارسال که اون رفتار عجیبو بهم نشون داد ...به جای متعجب شدن دلیلشو ازش پرسیده بودم..خیال باطل.اگه به جای اینکه خودم یه دلیل از طرف اون واسه خودم بسازم..ته توشو در اُورده بودم...حتی شده به شوخی از زیر زبونش کشیده بودم...اگر سکوتساکت نکرده بودم در برابر رفتارش...متفکراگه فقط یه کم فکر میکردم که راه دیگه ای هم غیر از نادیده گرفتن هست...غیر از چشم پوشی...مطمئنم...شک ندارم...اون وضع خفقانی که بود پیش نمی اومد....

واقعا یادم که میاد میگم..چقدر مسخره بود رفتارمون..بامن حرف نزن.تکلیفمون با خودمون مشخص نبود...که اگه بود..اونقدر نگاه های عجیب نداشتیم بین هم...هنوز که هنوزه معنی نگاه بزرگش(از نظر اندازه چشمزبان) که یکم هم ترسناک بود رو نمیفهمم...خُب ..چرا مثلا همونموقع بش نگفتم آقا چرا اینطوری به من نگاه میکنیسوال...شاید میخندیدو..یه چیزی میگفت و بعدش خب رفتارمون نرمال میشد با هم..نه که خودش برام مهم باشه ..

واقعا تحمل نگاه عجیب یه نفرو توی جایی که هر روز قرار بود اونجا باشم نداشتم....اونم توی یه کلاس...هر روز...هر زنگ..منتظرزنگای تفریح...خب شاید بگین خنده داره...ولی واسه من نیست حداقل..منی که همیشه تک تک دوستیام برام مهم بودن....چشم

(+خوشم میاد داری اینقد با هیجان میخونیمژه)

ولی چیزی که بهش ایمان اووردم اینه که..ما از اولش نباید باهم میبودیم...دو حس کاملا جدا ازهم...رویاهایی داشتم که اون دَرکشون نمیکرد.هیپنوتیزم.البته تَناقضاتمون خوب تو هم چِفت می شد...مثل دو تیکه پازل..الان میدونم نباید ناراحت باشم که دیگه دوستش ندارم..


میدونم اصلا باس اینجوری می شده...یعنی خدا خواست که اینطور بشه...چون حرفای اون یه عینک شده بود واسه من که خیلی چیزارو از پشتش نمی دیدم...(عجب جمله ای گفتماز خود راضیعینک)

و دقیقا از وقتی دیگه اون نبود...چشام همه جا رو خیلی بهتر می دید...

و خیلی فرشته ها رو (فرشته)تونستم از بین اونهمه آدم دور و برم تشخیص بدم...

 

پ.ن1: بازم مثل همیشه پرحرفی..:)) ممنون که خوندینبغل

پ.ن2: همه ی حرفای بالا مربوط به مدرسه اس...بود.

پ.ن3:اینقد بدم میاد الکی ادای من غمگینم در بیارم..کلافهچرا اینروزا شادی جرمه؟وقت تمام

من شاد شادم...هر چی میخواد بشه...

پ.ن4:در حال حاضر تنها خواسته و آرزویی(و البته نگرانینگران) که دارم اینه که دبیرای تخصصی امسالم..بهترین ها باشن...الهی امین

پ.ن5:بحثِ (خودم کردم که لعنت... )هنوز ادامه داره..مینویسم در آینده..

بهعلاوه: آدما اینروزا خیلی عجیبن..یکیشم خودم شاید


پ.ن6:خب دیگه حرفی نیس فعلا...دوستون دارم...فدّّاتووون...خدافسبای بای

 

پ.ن7: یه حرف دیگه مونده بود...ازینا میخواممخوشمزه


 

  • بلدر نویس

نظرات  (۹)

  • شکوفه ی سرخ گیلاس
  • 1_همین اگه ها بزرگ ترین کلمات حسرت اند. 2_خدافس 3_ منم ازینا می خوام!
    پاسخ:
    ای کاش اگری وجود نداشت.. ازونا..تو هم
    سمانه جونم ایشالله همیشه لبات بخنده و زندگیت رنگارنگ و شاد باشه گلم...
    پاسخ:
    عزیز دلمی ایلانای سرزنده ی خودمم
    نه ه ه....یعنی چی بسازیم به چه قیمتی؟ اگر همه همینطور فکر کنند میدونی چی میشه..؟ میشه جامعه الکی خوش امرووز..به هرچیزی شبیه الای جامعه!!! آدم باید برا دوستش همون باشه که برا خودش...وگرنه برا چی اسم دوست بزاریم رووووش...اگر مذهبی هستید دوست اونه که خدا فقط رو ی نفر گذاشت اونم ابراهیمش خلیل الله کرد...اگر نیستید ببینید گذشتگانمون میمردن...اصلا لاتای قدیم خووون میرختن!!!!! ما از مدرنتیه همین حذف گذشتگانمون یاد گرفتیم...و هرچه خوبی داریم میریزم بیرون...بجاش هیچی هم نمیزاریم نه علم نه.... سوبرداشت نشه ها...ولی من احساس میکنم برداشتت یک طرفست...اینجور چیزا بین دو تادوست طبیعیه...ولی اگر بوجود بیاد دیگه اونا دوست نیستند باید حذفشون کرد...منظورم میفهمی؟ میگم کسی نباید ساده به مقام دوستی رسوند مثلا همکلاسی اسمش دوست نیست یا...ولی اگرم کسی دوست شد دیگه باید حرمت این کلمه نگه داشت و....
    پاسخ:
    بععـــــــــله بلــــــــه... بچه زدن نداره که... ببیین هیما راست میگه تا حدودی.. میگه سوختن و ساختن همیشه خوب نیست..منم میگم خوب نیست آدم در برابر هر رفتاری دهنشو ببنده بگه می سازم و می سوزم..اینروزا اینقد آدما درگیری دارن با خودشون..که دیگه نمی تونن رفتار های زشت بقیه رو نادیده بگیرن..باید یه جوری..حالا هر چی غیر مستقیم تر بهتر از دل خودشون در بیارن.. آره دوتا دوست...ولی...خب...واقعا نمی دونم چطور باید توصیف کنم...که ما دوست بودیم...بد جووررر....ولی یهو دیگه دوست نبودیم.....البته یکم بهش حق میدم..تقصیر خودم هم بوود ...میبینی که یه طرفه به قاضی نرفتم... خب الان دیگه گذشته و دیگه هم نمیخوام بیشتر از این بهش فکر کنم...فقط شاید بعدا..رفتار خودمو تحلیل کردم..ببینم دلیلش چی بوده...
    http://upload.ghashang.com/images/lo3hkwfx8oed5b31r0ze.jpg
    پاسخ:
    دستت درد نکنه ممنون از صداقتت
    سلام و عرض ادب خدمت شما سپاسگذارم از این که به وب من سر زدید، شاد بودن و یا غمگین بودن نتیجه رفتار و گفتار ما است در اختیار ما نیست آنچه در اختیار ما است گفتار و رفتار است، میتواند خوب باشد نتیجه ان شادی است و میتواند بد باشد نتیجه ان غمگینی است. موفق باشید و شاد.
    پاسخ:
    سلام سلام دوست عزیز..ای کاش آدرس میزاشتین که من بشناسمتون..ذهنم یاری نمیکنه آفرین به شما ...حرف حق زدین... سلامت باشین..یا حق
    پینوشت هفت رو منم میخوام ، اینا فقط خودش تنها نیستا یه خونه درندشتم میخواد وگرنه که اینا کارش یه مقدار تخته هست و چند متر پارچه ولی در کل آرزو برجوانان عیب نیست ، من دوتاشو میخوام
    پاسخ:
    اوهوم...منم مشکل کمبود جا دارم...ولی کلا دوست داشتم همین الاننن یکیشون تو اتاقم ظاهر میشد می پریدم توووش ایشالله ایشالله..خونه دار بشی..مال خود خودت اونم در اندشتتت
    دقیقا بیشتر وقتها مقصر خودمونیم ، من توی کارم یه مشکلی برام پیش اومد که اگه همون اول رفته بودم و گفته بودم شاید همه چیز خیلی راحت حل میشد اما صبر کردم ف هی صبر کردم و دلم گرفت و دیگران هم در موردم اشتباه قضاوت کردند ، به همین سادگی همه چیز خراب شد، فقط به خاط ر یک سکوت ، باید حواسمون باشه همیشه سکوت و صبر خوب نیست ، سوختن و ساختن مال قدیم بود ، شاید قدیمی ها میتونستن ولی ما نسل جدید تحمل نداریم بسوزیم و بسازیم، آخه بسازیم به چه قیمتی؟
    پاسخ:
    ...آفریین حرف دلمو زدی خواهر همین پارسال اونقد در برابر بی تفاوتیای یکی که قبلا دوستم بود،سکوت کردم که خودمم دیگه داشت باورم می شد اون گناهی نداره...الان اینجا کاملا تقصیر خودمه.... دیدی وقتی تقصیر یه اشتباهو گردن خودت میندازی چقد حس بهتری داره...تا وقتی که بقیه رو مقصر میدونی..حداقل به خودت میگی..از این به بعد رو خودم بیشتر کار می کنم..هنوز فرصت هست... باید یاد بگیریم غیر مستقیم هم شده حرفمونو بزنیم...منکه کم کم دارم راه می اوفتم
    سلام سمانه جان ، ممنون که بهم سر زدی
    پاسخ:
    سلاااااام..همچنین عزیزممم
    من تند مینویسم  شبیه یک نفر وقتی ک ترسیده و...نمیتونه تمرکزکنه و صدا فقط صدای تپش قلب خودشه... اکی اکی.. اون صندلی برات میسازم اما اون نقاشیاش و خوشگل کاریاش با تووووو... خوب احساس میکنم داری از گذشته با صدای بلند برا خودت میحرفی و چیزایی هم فهمیدی که درس عبرت خودت شده در ارتباط با ی دوست..ببین تو دختری...خیلی ها دوست دارند باهات در ارتباط باشند...انقدر زیاااااااااد میشه که دگه حتی بلو یادت میره!! اینه که این چیزا رو جدی بگیر...سعی کن بر اساس منافعت تصمیم بگیری اماااااااا ی منافع مشترک ..معنی همون جمله میشه که هرچه برا خودت میطلبی برا دیگران هم بپسند و...هیچ وقت هم از خطوط قرمزت کوتاه نیا...اما با آرامش...و آروم آروم خوب شاید واقعا دوستت نمیفهمه و ...یا در جهله و دانشش نداره بنظرم پستت خیلی عالی بود نوشتنت زیباست خدایی بخصووووووووص انتخاب عکسهات ادم دیوااانه میکنه اما خیلی مفصل نوشتی و مبهم... ببخشید نمیرسم برم بالا ببینم چی نوشتم نه اینکه درس میخونما نه بیشتر وقت کشی میکنم ولی کار سخته به خودم حق میدم ازش فرار کنه!!!!! پی اس: هیچ وقت مشقات نزار دقیقه 90  ، من ببین درس عبرت بگیر :) مارو هم دعا کن :)
    پاسخ:
    خب ...خب ..خب..تا الا یه بار به حرفای من گفتی فانی(funny) الانم که گفتی ترسسناک.. آخه ترس از چیییی؟؟؟ خب آره یه جورایی...اینا حرفای من بود..با مخاطبام..درباره ی یه تجربه..یه درس عبرت.. اونوقت که با هم دوست بودیم..خیلی سعی کردم...یه چیزایی رو بهش بفهمونم..از یه اشتباهاتی درش بیارم..ولی بعئ کلی زحمت فهمیدم..که تا خودش نخاد نمی تونم..و خب..اونموقع اون نمیخواست ..و همهی زحمت های من به هدر رفت وااااای چقدد لطف داریییی......اِ جدیی؟؟ خب پس به هدفم رسیدم(انتخاب عکسو میگم) بهت حق میدم...کاملا...ولی اینقد وقت کشی نکنننن...نه..فقط یه درصد فکر کن که..خدای نکررده..دیگه نمیگم میدونی خودت... اها..اون تپش قلب هم یادت نره بگی جریانش چی بود...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">