نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

بعد ظهری که ماجرا هاشو دوست داشتم؛

یکی از بهترین بعد ظهر های عمرم...

بیرون هوا گرمه گرم..آفتابشم نارنجی..یه بعد ظهر خوشگل....

من تو اتاقم مشغول درس خوندنم..واسه امتحان ریاضی و حالم کمی تبدار رو به بی حالٍچشم

کتابو ورق میزنم که یهو مامان میاد تو.گوشی دستشه..اونور خط داره بوق آزاد میزنه..خمیازه

بدون صدا بهم میگه:دارم به دکتر زنگ میزنم.سرمو به علامت تکون میدم. اونور خط گوشی  رو بر میداره. مامان میره بیرون. ومن به کار خودم ادامه میدم..

--------

حدود ربع ساعت بعد مامان دوباره میاد تا منو از برنامه ریزی باخبر کنه:بابا، من و س رو میبره خونه ی مامان بزرگ بعد میره به کاراش برسه و باز ساعت هشت میاد دنبال تو و میبرت دکتر.گفتم باشه. اونموقع که این حرفو زد ساعت هفت بود. پس این یعنی اینکه من یه ساعت وقت واسه بازیگوشی داشتم...چشمک

وقتی همه رفتن اول رفتمو واسه خودم غذا ریختم و اومدم جلوی تلوزیون که بخورمشخوشمزه.کانال رو عوض کردم فیلم اسپایدر ویک. با اینکه چند دیدمش بازم همونو واسه نگاه کردن انتخاب کردم.لبخند

بعد از غذا خوردن تلوزیونو خاموش کردمو یکم تو خونه الکی چرخ زدم نمی دونستم چیکار کنم.پس تصمیم گرفتم که برم آماده بشم..همون مانتویی رو پوشیدم که بهم آرامش میده..مانتوی طوسی..مژه

تا چشم رو هم گذاشتم بابا اومده بود دنبالم که منو ببره دکتر....استرس

-----

در مطب :

وارد مطب که شدم متوجه شدم  که هم اونجاست.یکی از بچه های مدرسس که زیاد ازش خوشم نمیاد دختر یکی از دبیرامونم هست. توی مدرسه اصلا باهاش حرف نمی زنم دریغ از یه سلام.... هیچوقت فکر نمی کردم بتونم باهاش اینطوری رفتار کنم. با هم سلام کردیم مثل یه دوست. خیلی مودبانه ومهربون انگار نه انگار که توی مدرسه بهم محل نمی ذاریم. مامانشم باهاش بود با اونم سلام کردم انگار نه انگار که معلممه حالا اگه یکی دیگه بود چه ذوقی میکرد...سبز

بالا خره بعد از سالها انتظار نوبتم فرا رسید و رفتم تو. همیشه یه ترس خاصی از دکتر دارم خوشبختانه گفت هییچیت نیست فقط یه شربت نوشت با دوتا قرص..کی بخورهزبان

پ ن: بچه ها دقت کردین بدون اینکه هیچ ترسی داشته باشی همین که دکتر گوشیشو رو قلبت میذاره یهو شروع می کنه مثل بمب ساعتی بوم  بام کردن  نیشخند

پ ن:خیلی وقته گریه نکردم اگه چیز گریه داری دارین بگید بهم حتمامتفکر

 

  • بلدر نویس

نظرات  (۱)

  • مادموازل مری
  • :) الان بهتری؟ / پ ن درسته :))))
    پاسخ:
    آره ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی