نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

آخـــــــه این کجاش انصافه؟

سلام دوسِتان

وقت گرانمایتون بخیییر

امروز یه کم میخوام غر بزنم....گفتم همین اولش بگم ..که دیگه شر منده نشم بعدشخجالت

ولی خب شما بخونید دیگهه...مژه

به نظر شما..انصافه که اینتمام چیزی باشه که من از آسِـــمون و آفتاب میبینم....حالا اینجا صبحه..سر ظهر فوق فوقش یه ذره آفتاب می اوفته رو تختم...بازم خدا روشکررر

تازه واسه دیدن همین یه تیکه هم باید کلی حواست به تراس همسایه ها باشه..که کسی نباشه..ناراحت

پشت بوم؟ آره پشت بوم هست ولی کی میاد دم به دیقه شال و کلاه کنه بره پشت بوم....اصلا نمیشه خبببچشم

اونموقع ها که حیاط داشتیم ...پنجره اتاقم رو به خود خود آسمون باز می شد...خیال باطل

صبحا وقتی بیدار می شدم..اولین کاری که می کردم ..این بود که پنجره رو باز کنم..سرمو ببرم بیرونو هوای تازه نفسس بکشمم..و کِیفشو ببرم..شبا هم کلی به آسمون و ستاره ها نگاه می کردم...همونموقع بود که یهو یه شعر ناب هم بهم الهام می شد از خود راضی....آرامش شبو ..تو اون سال های حیاط دار فهمیدم....

وقتایی که دلم میگرفت..اگه ظهر بود می رفتم تو حیاط ..همینطوری می ایستادم تا آفتاب نفوذ کنه به تموم سلول هام..مثل رختخواب هست..میذارن آفتاب بخوره..ضد عفونی بشه....دلمو رووشن میکرد...وقتی میرفتم تو دیگه خبری از دپرسی نبود...

واااای وااای وقتی که بارون می اومد....قلبم میخواست از جا کنده بشه..بسکه اتاقم حس خوبی داشت..صدای شر شر..از پشت پرده های کشیده اتاق....و من

پشت اون پرده چسبیده به پنجره عشقمو نگاه می کردم...نم خاکو بو میکشیدم....چشامو می بستم و به صداش گوش می کردم....کییف می کرردم

اصلا پاتوقم لب پنجره بود...شبای مهتابی پنجره رو باز میزاشتم و مهتابو دعوت می کردم به اتاقم...که بتابه رو صورتم...که حس کنم تو بغل ماه خوابیم...

گنجشکا رو بگووو...دوست جونیام بودنافسوس

اصلا کی برای اولین بارطرح آپارتمانو داد؟؟ اگه میشناسیدش از طرف من بکُشیدش..

یعنی چی آخه...از پشت این همه میله آسمونو نگاه کردن که لطفی ندارهعصبانی..نگا نکنم سنگین ترم هستم تازه..

حالا امنیت خوب آپارتمان به کنار...اینکه اصلا دیواری نداره که دزدی بخاد ازش بیاد تو خونت...

....وقتایی که از یه چیزی  ناراضی ام...حسابی ناشکری هامو میکنم..تازه یادم به نعمتام می اوفته..متفکر.بعد میام خودمو میزارم تو یه شرایطی 10 برابر بد تر از شرایط خودم

بعد آروم میشم

مثلا میگم...خدایا شکرت که من مثل اون یمنی های بیچاره که از خونشون پودری بیش نمونده نیسم...فرشته

خدایا شکرت سالمم...زنده ام..انسانم

شکرت خانواده دارم و با همیم....به اینجا که می رسم ..می بینم خانواده خیییلی از آفتاب مهم تره..اوه.می بینم تو غار باشم ولی با خانواده باشم....

به اینجا که میرسم...افسردگی ندیدن آفتاب پر میکشه میره

خدایا شکر..دوستت دارم

ولی گفته باشمااا من هنوز منتظرم یه روز یه حیاط بوزوورگ و امننن به من بدی ..دزد نداشته باشه لطفاامژه

یه چیزی تو مایه های این:بغل

 

از این پنجره ها هم دوست دارمممژه:

پ.ن: ممنون که خوندینبغل

  • بلدر نویس

نظرات  (۸)

سلام دوست گرامی. ضمن آرزوی بهترینها برای شما؛ این پیام، کارت دعوتیست محضر شما عزیز. خوشحال خواهم شد در کلبه خود در خدمت شما باشم. مطمئنا «مطالب متنوع وبلاگ»، پاسخگوی بسیاری از سوالات ذهنی شماست؛ همانند: @@ تیزهوشی و حاضر جوابی محقق کرکی در مقابل سفیر روم @@ بانوان اینگونه همسرداری کنند...(بیست راهکار زندگی شیرین) @@ آقایان اینگونه همسرداری کنند...(بیست راهکار زندگی شیرین) @@ قطع طواف برای برطرف کردن حاجت مؤمن‏ @@ کسانی که آرزوهای خوب دارند بخوانند منتظر حضور و البته «نظرات ارزشمند» شما گرامی هستم. توصیه میکنم از باقی صفحات وبلاگ نیز دیدن کنید. موفق و منصور باشید. http://bia2mofid.persianblog.ir
پاسخ:
سلام آقا ی حقدوست.... حتما استفاده می کنم از وبتون . .ممنون
  • شکوفه ی سرخ گیلاس
  • وای دلم خونه هایی که تو عکسا گذاشتی هوس کرد شعرت درباره ی خونه ی مادر بزرگه قشنگ بود من باید بگم درکت می کنم عزیزم...
    پاسخ:
    وای وای نگووو...دوباره هواییم نکنن شعره؟ همین تیکه شو سرچ کن کاملش میاد
    خلاصه پست قشنگیه...آفرین به این چشمهات و همینطور تحلیل هات و..امیدوارم تا همیشه همینطور با انرژی ادامه بدی
    پاسخ:
    چشماتون قشنگ می بینه...امیییییییییییییییییییییدوارممممممم
    این عکسایی که گذاشتی شبا جن ها توش بندری میزنن
    پاسخ:
    حیاطه رو میگی؟؟ نخععرم
    ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدید.
    پاسخ:
    خوش اومدی
    خخخخخخ خیلی خوب حالا اون قدرام که فکر می کنم سیاه چال نیست.
    پاسخ:
    الان اینو باید به عنوان دلداری قبول کنم عایا؟؟.. (بیشتر تلاش کن) گرفتی
    این عکسا رو میبینم یادم خونه مامان بزرگاذمیوفتم
    پاسخ:
    دقیقا...الان فقط خونه مادربزرگا..(اونم نه همشون) این شکلیه..
    سلاااام میفهمم منم خونه ویلایی داشتیم و بعد آپارتمانی شدیم...خیلی آزار میبینم من...حالا نه بخاطر آفتاب و..ولی اینکه انقدر همه به هم نزدیکند!!!...طراحی غلط...زن همسایه غذا میپزه بووش میاد...میخواد داد بزنه بچش رو تربیت کنه دلت میخواد بری بزنی تو کله بچه هه که نفهم من فهمیدم ازینجا تو نفهمیدی...میخواد لاااااااو بترکونن!! ما با اجازتون...من شبا دارم مشق مینویسم یکی از معضلاتم اینه که نور اتاقم میفته به اتاق همسایه بغلی و... راسش همش تقصیر آپارتمان نیست...تقصیر اونایی ک اسمشون مهندسه و معمار و خونه ساز و....ما همه چی داریم همه چی بهترین آهن آجر و..و...و...ولی نگاه کن خونه های قدیمی با گچ و خشت و کولوووخ!! چه آرامشی میدادن به انسان ..حالا بدبختی اینه که امن هم نیست بقول شما تو استعداد معماری هم داری....خیلی چیزا رو خوب شکار میکنی...میبینی حس میکنی...آفرین
    پاسخ:
    سلام..:) چه خوب حداقل شما درک میکنین:(( ماهم قبلا مشکل داد و بیدااااد داشتیم...حس میکردم پیرزن همسایه داره منو دعوا می کنه..ولی خدا رو شکر الان دیوار به دیوارمون صدا نمیادد.... وقعااا؟ معماری؟ البته میدونم از صنعت استعاره استفاده کردین ;)) خب راستش نمی خوام تعریف کنم..ولی نیم خط آخرو شماهم دارین...: )
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">