نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

پاییزم، با رنگ و بوی بهار
نــگآره های بـهارنـآرنجــی(بلدر بلاگ سابق)

خدایا تا اینجا قلبم را نگاهداشتی
زین پس محکم تر نگهش دار....


وَ اَن لَیسَ لِلانسانَ الّا مَا سَعی

و اَنّ سعیهُ سوف یُرَی

نجم/29.30


نویسندگان

3/مستر _عرفــ ــان

+آقا عرفان دست شما درد نکنه به خاطر قالب و به خاطر اجازه ی دخل و تصرفی که دادید:)

پ.ن:خوب شده؟؟

+قالب وبلاگ عرفان




2/پستِ بی نمکی بود:|

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

1/برای بیشتر خودم بودن..

گاهی آدم وقتی زیاد یک جایی می ماند، به جای اینکه دایره ی دوستان و خوبانش گسترده تر شود،و هر روز جایش بیشتر باز شود....می بیند دوستانش که یکی یکی می روند هیچ، روز به روز غریبه تر هم میشود..

احساس کردم برای اینکه بیشتر از بیشتر خودم باشم و حداقل خودم از اینکه حرفهام دلی ان مطمئن باشم..بهتره خونمو عوض کنم خیلی هم بهش فکر نکردم...فقط به صدای قلم گوش کردم و اومدم و ساختمش...


بعدم فکر کردم یه تنوع و یکم حرفه ای تر شدن لازمه...

پس بیان رو انتخاب کردمو تصمیم دارم که فصل جدید زندگیم رو از الان که پشت دیوارِ کنکور هستم..در این خونه ثبت کنم..فصلی که امیدوارم و از خدا میخوام که اتفاقای خوبی درش رقم بخوره


به هرحال این منم..

بهارنارنج با سابقه 5 سال و خورده ای وبلاگ نویسی:دی

من رو در جمع بیانی گرمتون بپذیرید

سلام:)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بای بای

نکته: این همان پستی است که پیشتر وعده داده بودم
--------------------------------------------------------------------------------------------------
بسم الله الرّحمن الرّحیم



کبوتر هم که باشی



گاهی دود شهر


بال وپرت را سیاه می کند !



به یک هوای پاک نیاز داری..



هوایی مثل



هوای حرم !
 

 


بله..مثل اینکه دعا هامون نتیجه داد .....عازمم...به شهر عشق
واسه همتون دعا میکنم....که به هرچی میخواید برسید....البته چیزاهای خوووب

خلاصه...تا چند وقت دیگه وبلاگمو میسپرم دست شما ....جونِ شما و جونِ این وبلاگ
فقط یه نفر بیاد من کلیدای وبلاگو رو بهش بدم...روزی یه بار بیاد کولرو روشن کنه یکم وبلاگم خنک شه...گلدونارم آب بده...دستش درد نکنه.... 
هیمای خوبم...ایلانا ی عزیز...ساغر جونم....مریم گلی ....داداش علی(آماده)....لیلا....blue ....شکوفه ی گیلاس..سارای عزیزم...
(اینایی که گفتم تعداد کمی بودن از رفقای بامعرفت...که دوست داشتم اسم ببرم...اگر کسی رو جا انداختم شرمنده)

حلالم کنید....اگــــــــــــر باااارّ گرااااان.........
....اهمممم ..ببقشید ناگهان جوگیر شدمخجالت  
خب دیگه من برم....
یه چیز دیگه....من برگشتم اینجا سوت و کور نباشه هاااا....بی معرفتی نکنید..
-------------------------------------------------------------------------------------------------
آهان راستی یه چیزی مرگ این جوون رو هم تسلیت میگم....اخههه چرا...جوونا نباید بمیرن ....استغفرالله   حکمتتو شکر خدا جونم
 این عکسو از پیج رامبد جوان سرقت کردم گاوچران

.....................................................................................................................
مـــــــــــا را کــــبوترانه وفا دار کــرده اســــــت...



آزاد کــــرده اســــــت و گرفتار کـــــرده اســـــت....



یا علی



بـــــِرَمـــُو ........بیــــــامبای بای 



خدایـــــــــــــــــااااااا شــــــــــــــــــکرت

 

بغل



اردوی چاپخانه

سلااااااام به همه

انشالله که خوبین و حال و هوای آفتابی ای دارین

بله همونطور که میدونین من پنجشنبه با کلی استرس و اینا...رفتم به یه اردوی چاپ

که وقتی رفتم...گفتم اصلا استرس چیه؟؟ چرا اسسترس؟

خلاصه اصلا جو اونطوری نبود که فکر میکردم....البته حدسم درست بود که کم سن ترین فرد اونجا بودم...ولی خب دوتا از دوستامم بودن و باهم کلی شیطونی کردیم و به همه جای چاپخونه سرک کشیدیم....

و...خیلی جالب بود...فرآیند چاپ آگهی ها..مجله ها...روزنامه ها...پاکت نامه...پوستر و....هرچیزی که فکرشو کنید...

از مرحله اول که درست کردن قالبه...بعد برش کاغذ های خیلی بزرگ با ابعاد مورد نیاز....بعد رنگ گزاری چهار مرحله ای.. و در آخر...برش..چسب کاری..و اگه کتاب باشه صحافی...

دستگاهی که به وسیله توری های چاپ سیلک...باهاش طرح های برجسته طلایی چاپ میکردن مثلا برای کارتای دعوت یا عروسی...

و دو تا دستگاه خیییلی قدیمی دیدیم که ساخت آلمان بودن ولی کارخونشون همون اوایل تولید ورشکست شده...حدس بزنین چرا؟  چون ایینقدرررر خوب میساخته دستگاه رو...که خرابی نداشته...و چاپخونه هایی که اونو می خریدن دوباره نیاز به خرید پیدا نمیکردن...این دستگاهی هم که ما دیدیم  به صورت دست دوم از انگلیس آورده شده بود...فکر کنین..20 سال اونور کارداده هنوزم داره کار میکنه...واقعا دست مریزاد

حالا بدویین برین ادامه مطلب عکسایی که گرفمو ببینید قشنگ جا بیوفته

 

ادامـــــــــــــــــــــــــــــه مطلب.............

به قول یه نفر: سلام دوستانِ جان : )

سلام سلام سلام

یه سلااام با بوی غروب دل انگیز 31 شهریور

یه سلام...به شادابی اولین بارونی که ماه تولدمو قشنگ میکنه...

میدونم زوده...ولی یه سلام خش خشی با بوی پاییزی که واسه خیلیا دلگیره ولی فصلیه که فقط دو تا آدم میتونن بفهمنش..یکی شاعرا..یکی مهر ماهیا...

آقا یه سلام بی شیله پیله از طرف یه سمانه ای که دلش واسه دوستای وبلاگیش هم تنگ میشه...شاید باورشون هم نشه..

خوببین هم صحبتای خوبم؟ این روزا در چه حالین..؟

 

خب بریم سر شب نوشت های امشب...ایندفعه بااید کمکم کنیید...خیلی به حرفاتون نیاز دارمم

 

1- پنجشنبه قراره برم یه اردوی 3 ساعته ی چاپ...توی یه چاپخونه بووزوورگ...یکم استرس دارم آخه حدس میزنم کم سن ترین آدم اونجا باشم....استرسکمممک...

2- کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم...همین قدی..همین اندازه ای ..همین سنی که هستم می موندم....نمی خوام آدم بزرگ بشم...قول میدم نشم..هم به خودم هم به شما...آره..اینجوری بهتره

3-تا حالا شده ندونین چتونه...حالتون بده فقط...دلشوره دارین...بی خوابین...نمیدونین مشکل از کجای فکرتونه...دکمه دیلیت ذهنمو گم کردم...شماها ندیدینش.؟چشم

4-فکر کنم متوجه بیحالی نوشتم شدین...من حال شما رو پرسیدم و درباره خودم باید بگم... هم خوبم هم بد..یه چیزی شبیه این: (:( خدارو شکر..همین که هستم کافیه...ممنونم خداجونم:* یه چیز دیگه...من در حال لذت بردن از ته دیگ تابستونم هستم..شما چطور؟ :))خوشمزه

5-یه دختری دیروز نشسته هر چی کامنت داشته رو خونده...از همون اوله اول...

تازه وسطاش کلی هم خندیده ...اشک هم ریخته ...دلش پر زده واسه دوستای قدیمیش...که دیگه نیستن...یه دختری شب خواب دوستای شمالی و مشهدی و تهرانی شو دیده...دوستایی که یه بارم صداشونو نشنیده حتی..

یه دختری دلش دوستاشو خواست...یه دختری که نصفه شبی داره پست میزاره واسه شما...

دوستان من کجا هستند...روزهاشان پرتقالی باد...خیال باطل

6- چند وقت دیگه با یه پست خییلی خاص...مهمان چشمان زیباتون هستم...

7-دیگه چشام باز نمیشه واقعا..خمیازه شب بخیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

تک تک تونو میسپارم دست خداااا....

شمالیا...قمی ها...تهرونیا...خوش به حالتون که باااارووون داریییین

به جای ما هم لذتشو ببرین..خواستم بگم کوفتتون بشه اول.زبان..ولی ما که بخیل نیستیم که..دهه

 

 

ساز مرا کوک کن...

 

 

باز هم امروز من و سازی که

نمیتواند تو را بشوید از جمعه دلم

سازی که نوایش در همهمه ی این جمعه های سوت وکور گم می شود...

بازهم من ماندم و یک جمعه و نفسی که بی تو سخت می آید و می رود....

(+ (تو) کسی نیست)

 

 

 

هر جمعه ای که می آید..

و نور نگاه تو در آن نیست

این گوشه ی دنیا

سازی ست که میگرید

لحظه به لحظه هم بلند تر..

 

سازم را کوک کن

با ضرباهنگ نفس هایت

این جمعه برای آمدنت

محکم تر از همیشه  ساز خواهم زد...

 

 

می ایستم لب پنجره

بالهایم را باز میکنم

قرارمان را که یادت نرفته ماه من؟

گفته بودی امشب بیایم آن بالا

تو روی من نور بپاشی

من هم برایت ساز بزنم..

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

پ.ن1: نیازی به گفتن نیست..ولی عکسها و متن ها..همه از خودم..به غیر از عکس آخر

پ.ن2: دوستای خوبم...دوست دارم نظرتونو بدونم ..که بتونم کارمو بهتر کنم..پس لطفا بهم بگین

پ.ن3: چرا جمعه اینقدر دلگیر است؟ (2 نمره)

پ.ن4: .......

پ.ن5: امروز باید کلی زبان بخونم....تمرینا ی فتوشاپو انجام بدم...تحقیق پدر عزیز..و چندتا کار کوچیک دیگه...

تا بعد

....

وضعیت:دل تو دلم نیست..

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

یا غریب الغربا

یا معین الضعفا

دلم لک زده که  زل بزنم به گنبدطلا و بهتون سلام کنم

که اشکام قلپ قلپ بریزه پایین

که نفسم بند بیاد از شووق دیدنتون...از آرامشتون

لک زده واسه اینکه شب تا سحر بشینم گوشه حرم

که نفس بکشم بزرگیتو...مهربونیتو...

میخوام بیام خودمو ببندم به پنجره فولادت...که فکر خسته مو شفا بدی

فکری که هر تیکش یه جاست..پیش یه عالمه آدم ..فکری که چند وقیه ساماندهی شو از دست داده...بهم ریخته...

دلم لک زده واسه شنیدن نقاره هات...واسه دست کشیدن رو درهای چوبی حرمت

واسه پرپر زدن همبال کبوترات

واسه تلاش کردن برای رسیدن به شیر آب سقاخونه ی طلات

واسه نماز زیر آسمون تمییز بالا سرِ حرمت....واسه پرستو هایی که نزدیک نزدیک زمین پرواز میکنن...

واسه اینکه به چهره ی خادمات نگاه کنم...به چشماشون...که ارامششونو ببینم...امنیت خاطرشونو ببینم...و حسی رو که ازینکه زیر سایت دارن نفس میکشن دارن...

آقای ما..شاه ما...میلاد عزیزت مباارک...

خوشبحال کسایی که توی جشن تولد باشکوهت هستن...خوش به سعادتشون

فقط آقاجون...بعد از این چند سال دیگه وقتشه بزاری منم بیام دیدنت..

میدونم ازم دلخوری..

ولی بهم اجازه بده

خدایاا کاری کن بشه..

من منتظرم...

 

ای حرمت ملجا درماندگـــــــان      دور مران از در و راهم بده..

 

 

یا امام رضا

پ.ن:بچه ها دعاکنید بشه..

سمانه.شب تولد امام رضا.شهریور 94

اسم جدیییییییییید

بعد از مدتها کنکاش و تفکر...متفکر

این شماااا

و این عنوان جدید وبلاگ من:

اینطرفها آفتابی می شوم!

ارواح گرامی؟!

ای ارواحی که این وبلاگ را میخوانید ، همانا بدانید و آگاه باشید که من این پست ها را برای خودم نمی گزارم،بلکه به امید شما پست می نویسم..باشد که نظر بگزارید و دل مرا شاد کنید حالا در نهایت شاید رستگار هم شدید

یه کاری نکنید فکر کنم دارم واسه اشباح پست میزارم..یه ابراز وجودی چیزی....

تنبل نباشین اینقدرررآفلین